حال من را کسی نمی فهمد
* حالِ من را کسی نمی فهمد
جز همین چند پاکت سیگار
مانده ام با جنازهٔ فکرت
در اتاقی به وسعت سیگار
بعدِ تو؛ توبه کرده ام از عشق
از تویی که نبوده ای در من
چقَدَر سخت می شود گاهی
از مسیر نرفته... برگشتن
در منِ بعد تو، تفنگ به دست...
چیزی از روح و عشق باقی نیست
تا که من زنده ام بدان دیگر
هیچ کس مرگش اتفاقی نیست
لشکرت را بخواه جمع شوند
در سرم فکر جنگ افتاده
کاری از عقل بر نمی آید
توی این چاه سنگ افتاده!
من شریکت نبودهام هرگز
آجر خانهسازی ات بودم
بعد یک عمر تازه فهمیدم
فقط اسباببازی ات بودم
نخ به نخ رشته ی وجودم را
پیش چشمم کشیده ای در خون
چشمبندی بس است شعبده باز،
از کلاهت مرا بکش بیرون!
من که می دانم آخر این راه
میخورد تیشه بر سر فرهاد
شعله هایی که در نگاهت هست
جفتمان را به «عشق» خواهد داد
.
.
جز همین چند پاکت سیگار
مانده ام با جنازهٔ فکرت
در اتاقی به وسعت سیگار
بعدِ تو؛ توبه کرده ام از عشق
از تویی که نبوده ای در من
چقَدَر سخت می شود گاهی
از مسیر نرفته... برگشتن
در منِ بعد تو، تفنگ به دست...
چیزی از روح و عشق باقی نیست
تا که من زنده ام بدان دیگر
هیچ کس مرگش اتفاقی نیست
لشکرت را بخواه جمع شوند
در سرم فکر جنگ افتاده
کاری از عقل بر نمی آید
توی این چاه سنگ افتاده!
من شریکت نبودهام هرگز
آجر خانهسازی ات بودم
بعد یک عمر تازه فهمیدم
فقط اسباببازی ات بودم
نخ به نخ رشته ی وجودم را
پیش چشمم کشیده ای در خون
چشمبندی بس است شعبده باز،
از کلاهت مرا بکش بیرون!
من که می دانم آخر این راه
میخورد تیشه بر سر فرهاد
شعله هایی که در نگاهت هست
جفتمان را به «عشق» خواهد داد
.
.
- ۴۴۹
- ۲۰ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط