پارت : ۲۴
کیم یوری 30دسامبر 2022، ساعت 22:34
بار نیمه تاریک بود .
نور های رنگی روی صورت ها می رقصیدن ، صدای موسیقی سنگین و یوری که برای اولین بار خودش رو رها کرده بود .
نه به خاطر شادی ، از روی خستگی.
از جنگیدن با خودش ، با تهیونگ ، با احساسی که نمی خواست اسمی واسش بزاره.
روی میز نشسته بودن.
شامپاین ، شات ، خنده های بلند و حرف هایی که بیشتر شبیه فرار بودن تا گفتگو.
یکی از دختر ها گفت : از دوست پسراتون چخبر ؟
لونا با خنده گفت : ما که کات کردیم ، تاکسیک بود ، هول بدبخت .
یکی دیگه از دوستاشون گفت : من که بهت گفته بودم ، من تو پسرا تجربه دارم ، سه تا داداش دارم ، بقیه ش هم بماند .
هانا هم شروع کرد به صحبت کردن : بچه ها از این بحث بیاید بیرون ، که یوری ناراحت نشه ، بیچاره دوست پسر نداره .
یوری جرعه ای از شامپاین ش رو نوشید و در جواب گفت : ناراحت چی ؟ من خودمم انتخاب کرده م که تنها باشم.
لونا گفت : آره ولی اون یکی که داشتی به هفته نکشید ، رفت به باد.
+ پشت مرده حرف نزنید ، تنش تو گور میلرزه ، همش تقصیر اون تهیونگ زبون نفهمه.
دختر ها مکث کردن .
«همون کیم تهیونگ ؟.»
یوری فقط به معنای آره سری تکون داد.
لونا گفت : همونی که مافیا س ؟
+ آره .
هانا گفت : شنیدم همه ی دخترای شهر زیرخوابشن .
یوری با لحنی خشک و جدی جواب داد : دختر باز نیست ، تا حالا هم دوست دختر نداشته.
لونا با تعجب پرسید تو از کجا میدونی ؟
+ پسر عمومه .
همه ساکت شدن .
یکی شون گفت: راست میگی فامیلی شون یکیه ، تازه درصد شباهت زیبایی شون هم خیلی نزدیک به همه و بالا ست.
+ از این فازا بیاید بیرون ،حوصله ی بحث درمورد آقا تهیونگ رو ندارم.
سوریون گفت : چرا ؟ دوسش داری ؟ نمی خوای درباره ش حرف بزنیم ؟
لونا یه پوزخند زد .
«احمق ، خودش باهاش تو رابطه ست ، یوری به این خوشکلی معلومه رو دست نمیمونه .»
. یوری یه لخند زد و دوباره یه جرعه دیگه از شامپاینش رو خورد و نگاهش رو از لیوان تو دستش نگرفت .
+ من و اون ؟ خنده داره اون اصال تایپ من نیست ،من از پسرای آروم خوشم میاد ، نه از جناب کیم.
هانا گفت : که اینطور یوری ، پس حالا که تو باریم ، بیاید هم یوری و هم لونا رو از سینگلی در بیاریم ،خودمون هم یکی تور کنیم.
لونا در جا دستش رو بالا برد .
«من پایه م.»
سوریون روش رو به سمت یوری برگردوند و گفت خب لونا بله رو داد ، حاالا مادام کیم ، تو چی ؟
+ نه مرسی من حوصله دوست پسر ندارم.
یکی شون گفت : پس حداقل برای امشبت یکی جور کنیم .
+ نه حوصله ندارم.
شیشه دوم شامپاین رو هم سر کشید .
گارسون رو صدا زد .
+ یه شیشه ویسکی بیار ، هشتاد درصد باشه لطفا.
گارسون گفت : مطمئنی ؟
+ آره دنیا دو روزه بذار حال کنیم .
همه خندیدن .
ولی نگاه یوری خسته تر از این حرف ها بود .
گارسون رفت .
و در همین لحظه ،یه پسر جلوی یوری ایستاد .
با لبخندی مصنوعی گفت : بانو ، افتخار میدید ؟
یوری خواست ردش کنه، ولی دوستاش شروع کردن به فریاد زدن : قبول کن ، قبول کن .
پسر زانو زد.
« من هنوز منتظرم بانو .»
یوری نگاهش کرد .
بعد نگاهش به دوست هاش افتاد .
اشاره میکردن که قبول کنه .
ولی اون ته دلش نمی خواست .
اگه میخواست برقصه ، خودش تنها می رفت وسط .
[ای تو روی هرچی دوست ناباب .]
هنوز دودل بود که ناگهان موزیک قطع شد .
چراغ ها خاموش شدن .
و نور های سفید ساده جلوی در ورودی هنوز روشن بودن .
و کسی وارد شد که اومدنش بدترین اتفاق جهان باید ثبت بشه.......
بار نیمه تاریک بود .
نور های رنگی روی صورت ها می رقصیدن ، صدای موسیقی سنگین و یوری که برای اولین بار خودش رو رها کرده بود .
نه به خاطر شادی ، از روی خستگی.
از جنگیدن با خودش ، با تهیونگ ، با احساسی که نمی خواست اسمی واسش بزاره.
روی میز نشسته بودن.
شامپاین ، شات ، خنده های بلند و حرف هایی که بیشتر شبیه فرار بودن تا گفتگو.
یکی از دختر ها گفت : از دوست پسراتون چخبر ؟
لونا با خنده گفت : ما که کات کردیم ، تاکسیک بود ، هول بدبخت .
یکی دیگه از دوستاشون گفت : من که بهت گفته بودم ، من تو پسرا تجربه دارم ، سه تا داداش دارم ، بقیه ش هم بماند .
هانا هم شروع کرد به صحبت کردن : بچه ها از این بحث بیاید بیرون ، که یوری ناراحت نشه ، بیچاره دوست پسر نداره .
یوری جرعه ای از شامپاین ش رو نوشید و در جواب گفت : ناراحت چی ؟ من خودمم انتخاب کرده م که تنها باشم.
لونا گفت : آره ولی اون یکی که داشتی به هفته نکشید ، رفت به باد.
+ پشت مرده حرف نزنید ، تنش تو گور میلرزه ، همش تقصیر اون تهیونگ زبون نفهمه.
دختر ها مکث کردن .
«همون کیم تهیونگ ؟.»
یوری فقط به معنای آره سری تکون داد.
لونا گفت : همونی که مافیا س ؟
+ آره .
هانا گفت : شنیدم همه ی دخترای شهر زیرخوابشن .
یوری با لحنی خشک و جدی جواب داد : دختر باز نیست ، تا حالا هم دوست دختر نداشته.
لونا با تعجب پرسید تو از کجا میدونی ؟
+ پسر عمومه .
همه ساکت شدن .
یکی شون گفت: راست میگی فامیلی شون یکیه ، تازه درصد شباهت زیبایی شون هم خیلی نزدیک به همه و بالا ست.
+ از این فازا بیاید بیرون ،حوصله ی بحث درمورد آقا تهیونگ رو ندارم.
سوریون گفت : چرا ؟ دوسش داری ؟ نمی خوای درباره ش حرف بزنیم ؟
لونا یه پوزخند زد .
«احمق ، خودش باهاش تو رابطه ست ، یوری به این خوشکلی معلومه رو دست نمیمونه .»
. یوری یه لخند زد و دوباره یه جرعه دیگه از شامپاینش رو خورد و نگاهش رو از لیوان تو دستش نگرفت .
+ من و اون ؟ خنده داره اون اصال تایپ من نیست ،من از پسرای آروم خوشم میاد ، نه از جناب کیم.
هانا گفت : که اینطور یوری ، پس حالا که تو باریم ، بیاید هم یوری و هم لونا رو از سینگلی در بیاریم ،خودمون هم یکی تور کنیم.
لونا در جا دستش رو بالا برد .
«من پایه م.»
سوریون روش رو به سمت یوری برگردوند و گفت خب لونا بله رو داد ، حاالا مادام کیم ، تو چی ؟
+ نه مرسی من حوصله دوست پسر ندارم.
یکی شون گفت : پس حداقل برای امشبت یکی جور کنیم .
+ نه حوصله ندارم.
شیشه دوم شامپاین رو هم سر کشید .
گارسون رو صدا زد .
+ یه شیشه ویسکی بیار ، هشتاد درصد باشه لطفا.
گارسون گفت : مطمئنی ؟
+ آره دنیا دو روزه بذار حال کنیم .
همه خندیدن .
ولی نگاه یوری خسته تر از این حرف ها بود .
گارسون رفت .
و در همین لحظه ،یه پسر جلوی یوری ایستاد .
با لبخندی مصنوعی گفت : بانو ، افتخار میدید ؟
یوری خواست ردش کنه، ولی دوستاش شروع کردن به فریاد زدن : قبول کن ، قبول کن .
پسر زانو زد.
« من هنوز منتظرم بانو .»
یوری نگاهش کرد .
بعد نگاهش به دوست هاش افتاد .
اشاره میکردن که قبول کنه .
ولی اون ته دلش نمی خواست .
اگه میخواست برقصه ، خودش تنها می رفت وسط .
[ای تو روی هرچی دوست ناباب .]
هنوز دودل بود که ناگهان موزیک قطع شد .
چراغ ها خاموش شدن .
و نور های سفید ساده جلوی در ورودی هنوز روشن بودن .
و کسی وارد شد که اومدنش بدترین اتفاق جهان باید ثبت بشه.......
- ۱.۳k
- ۲۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط