پارت : ۲۶
چشم هاش برق میزدن ولی یوری با نگاهی که از یخ ساخته شده بود منتظر موند.
دختر با لحنی شاکی گفت :
_آهای ، تو.
یوری بی حوصله به خودش اشاره کرد .
+من ؟
_آره ، اون پسر خوشکله رو اونجا میبینی ؟
بعد به تهیونگ اشاره کرد .
یوری یه پوزخند زد و گفت :
+کجاش خوشکله آخه ؟ زیبایی ، یه چیزیه که توی نگاه و صورت نیست ، توی رفتار میدرخشه .
_هوی ، از سرت هم زیادیه ، یه همچین جنتلمنی بهم گفته که تو معشوقه شی ، درسته ؟
+نه خیر ما فقط همدیگه رو میشناسیم ، اون خوب بلده با واژه ها بازی کنه برخالف احساسات واقعی.
_راست میگی؟ واقعا مال تو نیست ؟
×نه ، اگه دوست داری بردار واسه خودت ، ولی بدون اون ارزشش رو نداره ، چون کسی که خودش رو پشت قدرت پنهون میکنه ، هیچ وقت نمی تونه عاشق باشه.
_تو فقط حسودی میکنی . یوری با یه لبخند تلخ گفت :
+باشه ، حالا برو بهش بگو اون دختره گفته که معشوقه ش نیستی و دوباره بهش پیشنهاد بده ، برو منتظر چی هستی .
دختره دوباره رفت سمت تهیونگ ، چند کلمه ای گفت ، ولی یوری نفهمید چی بود ، چون دوباره پشتش به یوری بود.
و تهیونگ شروع کرد به صحبت کردن:
_اون واقعا مال منه ، ولی الان از سر لج بهت اینو گفته و لج ، یه زبان دیگه ی عشقه.
بعد با دست به بادیگارد هاش اشاره کرد و اونا هم دختره رو ازش دور کردن .
تهیونگ نگاهش رو از جام شرابش گرفت و به یوری داد .
و از دور شروع کردن به لب خونی کردن و صحبت هایی از فاصله ای دور .
تهیونگ بی صدا لب هاش رو تکون داد :
_ حالا دروغ هم میگی بیب؟
یوری هم بی صدا لب زد :
+دروغ نگفتم ، در ضمن من بیب تو نیستم.
_تو همیشه اینطور میدرخشی ، وقتی کسی داره میسوزه کنارت ؟
+من درخشش نیستم ، شاید انعکاس آتشم و آتیش فقط وقتی معنا داره که چیزی رو بسوزونه.
_پس من اون چیزم ؟ قربانی شعله هات ؟
+نه ، تو اون شعله ای که یادم داد چطور بسوزم بدون اینکه خاکستر بشم.
تهیونگ یه لبخند تلخ زد :
_و حالا داری منو خاکستر میکنی ، با نگاهت ، با بی رحمی.
+بی رحمی ؟ تو از من ساختی ، من فقط دارم با همون زبانی حرف میزنم که تو توی گوشم زمزمه کردی.
_زبان من ، برای عشق ساخته شده نه برای انتقام.
+عشق ؟ اون واژه ای که تو هربار گفتی ، ولی هیچ وقت نچشیدی.
_چشیدم ...... تو بودی ، ولی مزه ت ، تلخ تر از شراب شبای من بود.
+تلخی طعم حقیقته و تو همیشه از حقیقت فرار کردی.
_فرار نه ، فقط تاخیر ، من همیشه می دونستم که یه روز ، تو رو نه توی آغوشم بلکه توی زخم هام پیدات میکنم.
+و حالا که پیدام کردی ، میخوای چی کار کنی ؟
تهیونگ با صدایی لرزان جواب داد :
_ فقط میخوام بمونی ، مثل یه درد مزمن که آدم یاد میگیره باهاش زندگی کنه.
یوری لب هاش رو تکون داد و می خواست جوابش رو بده ولی دوست هاش پریدن وسط و یوری برای چند لحظه ، از نگاه تهیونگ فرار کرد.
سوریون گفت :
_یوری انگار نمی تونی باهاش حرف نزنی ، برو پیشش ، ما که می خوایم بریم برقصیم.
یوری چشم هاش رو نازک کرد .
+من کی با اون حرف زدم ؟
سوریون لبخند زد و گفت :
_ولی لب خونیه هردوتون عالیه .
هانا با صدایی که کمی بلند بود گفت : _هوی ، قرار شد بریم وسط .
لونا به شونه هانا زد و به میز طرف چپ بار اشاره کرد و گفت :
_نگاه کن اون پسرا رو ، انگار اونا هم اکیپی اومدن ، بریم تور کنیم.
سوریون گفت :
_آره یوری ، ما میریم میرقصیم ، توهم برو پیش پسر عموت ، داره با نگاه کردن قورتت میده ، دلش برات تنگ شده .
یوری زیر لب زمزمه کرد:
+کوفت بگیره .
هانا گفت :
_ولی انگار دوست داره .
یوری گفت :
+نه ، اون باهام لج کرده ، ندیدی دختره رو هم فرستاد ؟ می خواست با دختره درگیر شم ، که جوابش رو ندادم .
سوریون گفت :
_آره خواهرا دعوا فامیلیه ، بیایید ما بریم وگرنه از دستمون میپرن.
اونا رفتن وسط ، شروع کردن به رقصیدن.
یوری گوشیش رو برداشت ، رفت سمت تهیونگ و جلوش وایساد .
تهیونگ سرش رو آورد بالا و آروم گفت :
_بیا بشین لومیر ، پاهات درد میگیرن.
یوری بدون حرف ، کنارش نشست .
و این نه آشتی بود نه یه شروع تازه ، یه مکث بود ، شاید یه توقف.
[ نشسته ام کنار کسی که نگاهش ، مثل شعری ست که هنوز ندانسته ام از کدام فصل آمده است و در سکوتِ میان ما چیزی نفس میکشد که نام دارد ، نه شکل.
اما وزنش آنقدر سنگین است که شانه هایم بی دلیل خم شده اند...
می دانم که دلش به سمتم مایل است .
اما نمی دانم آیا این میل ، از جنس حقیقت است یا از جنس خیال تنهایی .. و خودم ؟
من درگیر حسی هستم که نه میسوزاند نه میسازد ، فقط میماند.
مثل بوی شراب که بعد از رفتن ، هنوز در هواست .....
اگر عشق است پس چرا اینقدر بی صدا ست ؟ و اگر نیست پس چرا اینقدر شبیه من است ؟]
کیم یوری 31دسامبر 2022، ساعت ۰۱:۱۶
خب قراره شاهد یه اعتراف زیبا باشیم پارت بعد🫠
دختر با لحنی شاکی گفت :
_آهای ، تو.
یوری بی حوصله به خودش اشاره کرد .
+من ؟
_آره ، اون پسر خوشکله رو اونجا میبینی ؟
بعد به تهیونگ اشاره کرد .
یوری یه پوزخند زد و گفت :
+کجاش خوشکله آخه ؟ زیبایی ، یه چیزیه که توی نگاه و صورت نیست ، توی رفتار میدرخشه .
_هوی ، از سرت هم زیادیه ، یه همچین جنتلمنی بهم گفته که تو معشوقه شی ، درسته ؟
+نه خیر ما فقط همدیگه رو میشناسیم ، اون خوب بلده با واژه ها بازی کنه برخالف احساسات واقعی.
_راست میگی؟ واقعا مال تو نیست ؟
×نه ، اگه دوست داری بردار واسه خودت ، ولی بدون اون ارزشش رو نداره ، چون کسی که خودش رو پشت قدرت پنهون میکنه ، هیچ وقت نمی تونه عاشق باشه.
_تو فقط حسودی میکنی . یوری با یه لبخند تلخ گفت :
+باشه ، حالا برو بهش بگو اون دختره گفته که معشوقه ش نیستی و دوباره بهش پیشنهاد بده ، برو منتظر چی هستی .
دختره دوباره رفت سمت تهیونگ ، چند کلمه ای گفت ، ولی یوری نفهمید چی بود ، چون دوباره پشتش به یوری بود.
و تهیونگ شروع کرد به صحبت کردن:
_اون واقعا مال منه ، ولی الان از سر لج بهت اینو گفته و لج ، یه زبان دیگه ی عشقه.
بعد با دست به بادیگارد هاش اشاره کرد و اونا هم دختره رو ازش دور کردن .
تهیونگ نگاهش رو از جام شرابش گرفت و به یوری داد .
و از دور شروع کردن به لب خونی کردن و صحبت هایی از فاصله ای دور .
تهیونگ بی صدا لب هاش رو تکون داد :
_ حالا دروغ هم میگی بیب؟
یوری هم بی صدا لب زد :
+دروغ نگفتم ، در ضمن من بیب تو نیستم.
_تو همیشه اینطور میدرخشی ، وقتی کسی داره میسوزه کنارت ؟
+من درخشش نیستم ، شاید انعکاس آتشم و آتیش فقط وقتی معنا داره که چیزی رو بسوزونه.
_پس من اون چیزم ؟ قربانی شعله هات ؟
+نه ، تو اون شعله ای که یادم داد چطور بسوزم بدون اینکه خاکستر بشم.
تهیونگ یه لبخند تلخ زد :
_و حالا داری منو خاکستر میکنی ، با نگاهت ، با بی رحمی.
+بی رحمی ؟ تو از من ساختی ، من فقط دارم با همون زبانی حرف میزنم که تو توی گوشم زمزمه کردی.
_زبان من ، برای عشق ساخته شده نه برای انتقام.
+عشق ؟ اون واژه ای که تو هربار گفتی ، ولی هیچ وقت نچشیدی.
_چشیدم ...... تو بودی ، ولی مزه ت ، تلخ تر از شراب شبای من بود.
+تلخی طعم حقیقته و تو همیشه از حقیقت فرار کردی.
_فرار نه ، فقط تاخیر ، من همیشه می دونستم که یه روز ، تو رو نه توی آغوشم بلکه توی زخم هام پیدات میکنم.
+و حالا که پیدام کردی ، میخوای چی کار کنی ؟
تهیونگ با صدایی لرزان جواب داد :
_ فقط میخوام بمونی ، مثل یه درد مزمن که آدم یاد میگیره باهاش زندگی کنه.
یوری لب هاش رو تکون داد و می خواست جوابش رو بده ولی دوست هاش پریدن وسط و یوری برای چند لحظه ، از نگاه تهیونگ فرار کرد.
سوریون گفت :
_یوری انگار نمی تونی باهاش حرف نزنی ، برو پیشش ، ما که می خوایم بریم برقصیم.
یوری چشم هاش رو نازک کرد .
+من کی با اون حرف زدم ؟
سوریون لبخند زد و گفت :
_ولی لب خونیه هردوتون عالیه .
هانا با صدایی که کمی بلند بود گفت : _هوی ، قرار شد بریم وسط .
لونا به شونه هانا زد و به میز طرف چپ بار اشاره کرد و گفت :
_نگاه کن اون پسرا رو ، انگار اونا هم اکیپی اومدن ، بریم تور کنیم.
سوریون گفت :
_آره یوری ، ما میریم میرقصیم ، توهم برو پیش پسر عموت ، داره با نگاه کردن قورتت میده ، دلش برات تنگ شده .
یوری زیر لب زمزمه کرد:
+کوفت بگیره .
هانا گفت :
_ولی انگار دوست داره .
یوری گفت :
+نه ، اون باهام لج کرده ، ندیدی دختره رو هم فرستاد ؟ می خواست با دختره درگیر شم ، که جوابش رو ندادم .
سوریون گفت :
_آره خواهرا دعوا فامیلیه ، بیایید ما بریم وگرنه از دستمون میپرن.
اونا رفتن وسط ، شروع کردن به رقصیدن.
یوری گوشیش رو برداشت ، رفت سمت تهیونگ و جلوش وایساد .
تهیونگ سرش رو آورد بالا و آروم گفت :
_بیا بشین لومیر ، پاهات درد میگیرن.
یوری بدون حرف ، کنارش نشست .
و این نه آشتی بود نه یه شروع تازه ، یه مکث بود ، شاید یه توقف.
[ نشسته ام کنار کسی که نگاهش ، مثل شعری ست که هنوز ندانسته ام از کدام فصل آمده است و در سکوتِ میان ما چیزی نفس میکشد که نام دارد ، نه شکل.
اما وزنش آنقدر سنگین است که شانه هایم بی دلیل خم شده اند...
می دانم که دلش به سمتم مایل است .
اما نمی دانم آیا این میل ، از جنس حقیقت است یا از جنس خیال تنهایی .. و خودم ؟
من درگیر حسی هستم که نه میسوزاند نه میسازد ، فقط میماند.
مثل بوی شراب که بعد از رفتن ، هنوز در هواست .....
اگر عشق است پس چرا اینقدر بی صدا ست ؟ و اگر نیست پس چرا اینقدر شبیه من است ؟]
کیم یوری 31دسامبر 2022، ساعت ۰۱:۱۶
خب قراره شاهد یه اعتراف زیبا باشیم پارت بعد🫠
- ۶۷۸
- ۲۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط