فضیلت شماره(۳۷)
فضیلت شماره(۳۷)
بِسْمِ الله الرّحمٰنِ الرّحیم
در کتاب «الروضة فی الفضائل» آمده: عمّار یاسر و زید بن ارقم گویند: روز دوشنبه نوزدهم ماه صفر بود، ما در محضر باصفای #امیرمؤمنان_علی_علیه_السلام حضور داشتیم، ناگاه فریاد بلندی گوشها را پر کرد، #علی_علیه_السلام بر «دکّة القضاء» نشسته بود، روی به من کرد و فرمود:
یا عمّار! ائتنی بذی الفقار.
ای عمّار! #شمشیر_ذوالفقار مرا بیاور.
وزن ذوالفقار، هفت من و دو سوّم من مکّی بود.
من شمشیر حضرتش را حاضر نمودم، حضرت آن را از غلافش درآورد و روی زانوانش گذاشت، و فرمود:
ای عمّار! امروز غم و اندوه اهل کوفه را برطرف می نمایم و کاری انجام می دهم که سبب افزایش وفاق مؤمنان و نفاق مخالفان گردد.
آنگاه فرمود: ای عمّار! کسی را که پشت در است وارد کن.
عمّار گوید: من بیرون رفتم، ناگاه پشت در زنی را دیدم که بر کجاوه ای بر شتر قرار گرفته و می گرید و فریاد می زند:
ای دادرس درماندگان، ای مقصد جویندگان، ای گنجینه رغبت کنندگان، ای صاحب نیروی استوار، ای آزادکننده اسیران، ای مهر ورزنده بر پیران، ای روزی دهنده کودکان، ای قدیمی که از هر قدیمی پیشی گرفته، ای یاور بی یاوران، ای تکیه گاه بی پناهان، ای ذخیره تهیدستان، ای امان بی امانان، ای یاور ضعیفان، ای گنج فقیران! به سوی تو روی آوردم و به آستان تو توسّل جستم، پس رویم را سفید کن، گره از امر مهمّ من بگشا و غم و اندوهم را بزدای.
عمّار گوید: اطراف این بانو را هزار اسب سوار با شمشیرهای از نیام کشیده شده گرفته بودند، که گروهی طرفدار او و گروه دیگری بر علیه او سخن می گفتند.
من رو به آنها کرده و گفتم: #امیرمؤمنان_علی_علیه_السلام را پاسخ دهید، صاحب علم و دانش نبوّت را پاسخ دهید.
آن زن از شتر پایین آمد اطرافیانش نیز از مرکبها پایین آمده و وارد مسجد شدند.
آن زن در برابر #امیرمؤمنان_علی_علیه_السلام ایستاد و گفت: ای #علی!به سوی شما روی آورده ام، گرفتاریم را برطرف و مشکلی که موجب غم و اندوهم شده زایل کن، زیرا تو صاحب این امر و توانای آنی، و دانای به آنچه شده و تا قیامت خواهد شد، هستی.
در این هنگام #امیرالمؤمنان_علی_علیه_السلام فرمود:
ای عمّار! برو و در میان مردم کوفه ندا ده تا (به مسجد آمده و) شاهد قضاوت امیرالمؤمنین باشند.
عمّار گوید: من در میان مردم کوفه فریاد زدم: مردم! هر که می خواهد شاهد آنچه خدا به علی علیه السلام برادر رسول خدا صلی الله علیه وآله عطا فرموده، باشد، در مسجد حضور بهم رساند.
در این موقع، مردم به سوی مسجد هجوم آورده و مسجد از جمعیّت پر شد. آنگاه #امیرالمؤمنان_علی_علیه_السلام فرمود:
ای گروهی که از شام آمده اید مشکلتان را مطرح کنید!
در این هنگام، پیرمردی که بُرد یمنی و حلّه عدنی بر تن داشت و عمّامه خزّ سوسنی هم بر سر گذاشته بود، از میان آنها برخاست و گفت:
سلام بر تو ای گنج فقیران! و ای پناه بی پناهان! ای مولای من! این کنیزی که در برابر توست دختر من است، او هرگز شوهر نکرده ؛ ولی اینک در خانه من حامله شده است. به راستی او آبروی مرا در میان خاندانم برده است. من به شدّت، دلیری، سختی، سطوت، کمال و عقل مشهورم. من همان «فلیس بن عفریس» و شیر غضبناکی هستم که آتش قهرم خاموش نمی گردد و همسایه ای بر من قهر و غلبه نمی کند. دلیری، شجاعت، حملات و سطوات من در میان عرب کم نظیر است.
با این حال، اینک ای #علی! در کار خود متحیّر و سرگردان هستم، پس امر مشکلی که موجب این غم و اندوهم گشته از من بزدای که امام، اُمید اُمّت است و این مشکل بزرگی است که من تاکنون همانند آن و از آن بزرگتر ندیده ام.
امیر مؤمنان #علی_علیه_السلام رو به آن دختر نمود و فرمود:
ای دختر! نظر تو درباره آنچه پدرت اظهار می دارد، چیست؟
گفت: امّا آنچه پدرم می گوید: من دوشیزه هستم، راست می گوید، ولی اینکه می گوید: من حامله هستم، سوگند به خدا! من هرگز خیانتی نکرده ام. ای امیر مؤمنان! تو جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله و وارث او هستی،
چیزی بر تو پنهان نیست، تو می دانی که من در ادّعایم دروغ نمی گویم، پس ای گشاینده مشکلاتی که موجب غم و اندوه می گردد ؛ مشکل مرا حل کرده و غم و اندوهم را بزدای.
در این هنگام #امیرالمؤمنان_علی_علیه_السلام در بالای منبر قرار گرفت و صدای تکبیر سر داد و فرمود:
«اللَّه اکبر»، «اللَّه اکبر»، و این آیه شریفه را قرائت فرمود:
«جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ الباطِلُ إنَّ الباطِلَ کانَ زَهُوقاً » [۱] ؛
«#حق آمد و #باطل نابود شد ؛ به راستی که باطل نابودشدنی است».
سپس فرمود: این حکم به من واگذار شده است، آنگاه قابله شهر کوفه را خواست.
زنی بنام خولاء (لبناء) که قابله زنان کوفه بود، آمد. حضرت به او فرمود: میان خود و مردم پرده ای بزن و ببین این دختر، حامله
بِسْمِ الله الرّحمٰنِ الرّحیم
در کتاب «الروضة فی الفضائل» آمده: عمّار یاسر و زید بن ارقم گویند: روز دوشنبه نوزدهم ماه صفر بود، ما در محضر باصفای #امیرمؤمنان_علی_علیه_السلام حضور داشتیم، ناگاه فریاد بلندی گوشها را پر کرد، #علی_علیه_السلام بر «دکّة القضاء» نشسته بود، روی به من کرد و فرمود:
یا عمّار! ائتنی بذی الفقار.
ای عمّار! #شمشیر_ذوالفقار مرا بیاور.
وزن ذوالفقار، هفت من و دو سوّم من مکّی بود.
من شمشیر حضرتش را حاضر نمودم، حضرت آن را از غلافش درآورد و روی زانوانش گذاشت، و فرمود:
ای عمّار! امروز غم و اندوه اهل کوفه را برطرف می نمایم و کاری انجام می دهم که سبب افزایش وفاق مؤمنان و نفاق مخالفان گردد.
آنگاه فرمود: ای عمّار! کسی را که پشت در است وارد کن.
عمّار گوید: من بیرون رفتم، ناگاه پشت در زنی را دیدم که بر کجاوه ای بر شتر قرار گرفته و می گرید و فریاد می زند:
ای دادرس درماندگان، ای مقصد جویندگان، ای گنجینه رغبت کنندگان، ای صاحب نیروی استوار، ای آزادکننده اسیران، ای مهر ورزنده بر پیران، ای روزی دهنده کودکان، ای قدیمی که از هر قدیمی پیشی گرفته، ای یاور بی یاوران، ای تکیه گاه بی پناهان، ای ذخیره تهیدستان، ای امان بی امانان، ای یاور ضعیفان، ای گنج فقیران! به سوی تو روی آوردم و به آستان تو توسّل جستم، پس رویم را سفید کن، گره از امر مهمّ من بگشا و غم و اندوهم را بزدای.
عمّار گوید: اطراف این بانو را هزار اسب سوار با شمشیرهای از نیام کشیده شده گرفته بودند، که گروهی طرفدار او و گروه دیگری بر علیه او سخن می گفتند.
من رو به آنها کرده و گفتم: #امیرمؤمنان_علی_علیه_السلام را پاسخ دهید، صاحب علم و دانش نبوّت را پاسخ دهید.
آن زن از شتر پایین آمد اطرافیانش نیز از مرکبها پایین آمده و وارد مسجد شدند.
آن زن در برابر #امیرمؤمنان_علی_علیه_السلام ایستاد و گفت: ای #علی!به سوی شما روی آورده ام، گرفتاریم را برطرف و مشکلی که موجب غم و اندوهم شده زایل کن، زیرا تو صاحب این امر و توانای آنی، و دانای به آنچه شده و تا قیامت خواهد شد، هستی.
در این هنگام #امیرالمؤمنان_علی_علیه_السلام فرمود:
ای عمّار! برو و در میان مردم کوفه ندا ده تا (به مسجد آمده و) شاهد قضاوت امیرالمؤمنین باشند.
عمّار گوید: من در میان مردم کوفه فریاد زدم: مردم! هر که می خواهد شاهد آنچه خدا به علی علیه السلام برادر رسول خدا صلی الله علیه وآله عطا فرموده، باشد، در مسجد حضور بهم رساند.
در این موقع، مردم به سوی مسجد هجوم آورده و مسجد از جمعیّت پر شد. آنگاه #امیرالمؤمنان_علی_علیه_السلام فرمود:
ای گروهی که از شام آمده اید مشکلتان را مطرح کنید!
در این هنگام، پیرمردی که بُرد یمنی و حلّه عدنی بر تن داشت و عمّامه خزّ سوسنی هم بر سر گذاشته بود، از میان آنها برخاست و گفت:
سلام بر تو ای گنج فقیران! و ای پناه بی پناهان! ای مولای من! این کنیزی که در برابر توست دختر من است، او هرگز شوهر نکرده ؛ ولی اینک در خانه من حامله شده است. به راستی او آبروی مرا در میان خاندانم برده است. من به شدّت، دلیری، سختی، سطوت، کمال و عقل مشهورم. من همان «فلیس بن عفریس» و شیر غضبناکی هستم که آتش قهرم خاموش نمی گردد و همسایه ای بر من قهر و غلبه نمی کند. دلیری، شجاعت، حملات و سطوات من در میان عرب کم نظیر است.
با این حال، اینک ای #علی! در کار خود متحیّر و سرگردان هستم، پس امر مشکلی که موجب این غم و اندوهم گشته از من بزدای که امام، اُمید اُمّت است و این مشکل بزرگی است که من تاکنون همانند آن و از آن بزرگتر ندیده ام.
امیر مؤمنان #علی_علیه_السلام رو به آن دختر نمود و فرمود:
ای دختر! نظر تو درباره آنچه پدرت اظهار می دارد، چیست؟
گفت: امّا آنچه پدرم می گوید: من دوشیزه هستم، راست می گوید، ولی اینکه می گوید: من حامله هستم، سوگند به خدا! من هرگز خیانتی نکرده ام. ای امیر مؤمنان! تو جانشین رسول خدا صلی الله علیه وآله و وارث او هستی،
چیزی بر تو پنهان نیست، تو می دانی که من در ادّعایم دروغ نمی گویم، پس ای گشاینده مشکلاتی که موجب غم و اندوه می گردد ؛ مشکل مرا حل کرده و غم و اندوهم را بزدای.
در این هنگام #امیرالمؤمنان_علی_علیه_السلام در بالای منبر قرار گرفت و صدای تکبیر سر داد و فرمود:
«اللَّه اکبر»، «اللَّه اکبر»، و این آیه شریفه را قرائت فرمود:
«جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ الباطِلُ إنَّ الباطِلَ کانَ زَهُوقاً » [۱] ؛
«#حق آمد و #باطل نابود شد ؛ به راستی که باطل نابودشدنی است».
سپس فرمود: این حکم به من واگذار شده است، آنگاه قابله شهر کوفه را خواست.
زنی بنام خولاء (لبناء) که قابله زنان کوفه بود، آمد. حضرت به او فرمود: میان خود و مردم پرده ای بزن و ببین این دختر، حامله
۵.۱k
۱۲ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.