به انگشت نخی خواهم بست
به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا ،
زندگی شیرین است ،
زندگی باید کرد.
گرچه دیر است ولی ؛
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،
شاید به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم ، در دل
لحظه را دریابم.
من به بازار محبت بروم فردا صبح ،
مهربانی خودم ، عرضه کنم ،
یک بغل عشق از آنجا بخرم .
یاد من باشد فردا حتما ،
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم ،
بگذرم از سر تقصیر رفیق ،
بنشینم دم در ،
چشم بر کوچه بدوزم با شوق ،
تا که شاید برسد همسفری ،
ببرد این دل ما را با خود .
و بدانم دیگر ،
قهر هم چیز بدیست.
یاد من باشد فردا حتما ،
باور این را بکنم ،
که دگر فرصت نیست ،
و بدانم که اگر دیر کنم ،
مهلتی نیست مرا...
و بدانم که شبی خواهم رفت ،
و شبی هست، که نیست ،
پس از آن فردایی...
#فریدون_مشیری
تا فراموش نگردد فردا ،
زندگی شیرین است ،
زندگی باید کرد.
گرچه دیر است ولی ؛
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،
شاید به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم ، در دل
لحظه را دریابم.
من به بازار محبت بروم فردا صبح ،
مهربانی خودم ، عرضه کنم ،
یک بغل عشق از آنجا بخرم .
یاد من باشد فردا حتما ،
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم ،
بگذرم از سر تقصیر رفیق ،
بنشینم دم در ،
چشم بر کوچه بدوزم با شوق ،
تا که شاید برسد همسفری ،
ببرد این دل ما را با خود .
و بدانم دیگر ،
قهر هم چیز بدیست.
یاد من باشد فردا حتما ،
باور این را بکنم ،
که دگر فرصت نیست ،
و بدانم که اگر دیر کنم ،
مهلتی نیست مرا...
و بدانم که شبی خواهم رفت ،
و شبی هست، که نیست ،
پس از آن فردایی...
#فریدون_مشیری
۱.۴k
۱۱ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.