چون سنگها صدا مرا گوش م نی

چون سنگها صداے مرا گوش مے ڪنی
سنگے و ناشنیده فراموش مے ڪنی

رگبار نوبهارے و خواب دریچه را
از ضربه هاے وسوسه مغشوش مے ڪنی

دستِ مرا ڪه ساقه سبز نوازش است
با برگهاے مرده هم آغوش مے ڪنی

گمراه تر ز روح شرابے و دیده را
در شعله مے نشانے و مدهوش مے ڪنی

اے ماهے طلایے مرداب خون من
خوش باد مستے ات ڪه مرا نوش مے ڪنی

تو دره بنفش غروبے ڪه روز را
بر سینه مے فشارے و خاموش مے ڪنی

در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه پوش مے ڪنی؟

فروغ_فرخزاد
دیدگاه ها (۱)

عاشقی دیدم که از معشوقه حسرت می خریدتکه تکه قلب را می داد و ...

به شوق لعل جان بخشی که درمان جهان با اوستچه طوفان می کند این...

عشق میخواهم ولی همراه اشک و آه نه!رشتهء مستحکمی، بازی باد و ...

در سینه که یاد تو نباشد نفسی نیستاین خانه که نه بی تو جهان ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط