رمان یادت باشد ۵۰
#رمان_یادت_باشد #پارت_پنجاه
گر گناه است نظر بازی دل با خوبان/ بنویسید به پایم گناه دگران!» وقتی جواب نداده بودم، این بار این طور نوشته بود : «به سلامتی کسایی که توی خاطرمون ابدی هستند و ما تو خاطرشون عددی نیستیم!» فکرش را هم نمیکرد خواب باشم. دوباره پیام داده بود : « چقد سخت هست حرف دل زدن با ما مگو! به دیوار بگو اگر بهتر است!» غیر مستقیم گفته بود اگر به دیوار این همه پیام داده بودم جواب داده بود!
به شعر خیلی علاقه داشت. خودش هم شعر میگفت. می دانستم بعضی از این پیامک ها اشعار خودش است، ولی من هنوز نمی توانستم احساسم را به زبان بیاورم. یه جور ترس ته دلم بود. می ترسیدم عاشق بشوم و بعد همه چیز خیلی زود تمام بشود. در دلم مدام قربان صدقه اش می رفتم، اما نمیتوانستم به خودش رو در رواین حرف های عاشقانه را بزنم.
بعضی اوقات عشقم را انکار میکردم؛ انگار که بترسم با اعتراف به عشقم، حمید را از دست بدهم.
در مقابل این همه پیامک و ابراز علاقه حمید، خیلی رسمی جوابش را دادم و نوشتم : «به یادتون هستم. تازه بیدار شدم. کتاب می خوندم.» حدس زدم سردی برخورد من را متوجه شده باشد. نوشت : « عشق گاهی از درد دوری بهتر است /عاشقم کرده ولی گفته صبوری بهتر است /توی قرآن خوانده ام، یعقوب یادم داده است / دلبرت وقتی کنارت نیست، کوری بهتر است!»
مدتها زمان برد تا قفل زبانم باز شود و بتوانم ابراز احساسات کنم و با حمید راحت باشم. هفته اول که با روسری و پیراهن آستین بلند و جوراب بودم! این جنس صمیمیت برایم غریبه بود. انگار که وارد دنیای دیگری شده بودم که تا حالا آن را تجربه نکرده بودم.
تا آنجا این غریبگی به چشم آمد که حمید، وقتی برای اولین بار به....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #عاشقانه_مذهبی #سبک_زندگی #یادت_باشه
گر گناه است نظر بازی دل با خوبان/ بنویسید به پایم گناه دگران!» وقتی جواب نداده بودم، این بار این طور نوشته بود : «به سلامتی کسایی که توی خاطرمون ابدی هستند و ما تو خاطرشون عددی نیستیم!» فکرش را هم نمیکرد خواب باشم. دوباره پیام داده بود : « چقد سخت هست حرف دل زدن با ما مگو! به دیوار بگو اگر بهتر است!» غیر مستقیم گفته بود اگر به دیوار این همه پیام داده بودم جواب داده بود!
به شعر خیلی علاقه داشت. خودش هم شعر میگفت. می دانستم بعضی از این پیامک ها اشعار خودش است، ولی من هنوز نمی توانستم احساسم را به زبان بیاورم. یه جور ترس ته دلم بود. می ترسیدم عاشق بشوم و بعد همه چیز خیلی زود تمام بشود. در دلم مدام قربان صدقه اش می رفتم، اما نمیتوانستم به خودش رو در رواین حرف های عاشقانه را بزنم.
بعضی اوقات عشقم را انکار میکردم؛ انگار که بترسم با اعتراف به عشقم، حمید را از دست بدهم.
در مقابل این همه پیامک و ابراز علاقه حمید، خیلی رسمی جوابش را دادم و نوشتم : «به یادتون هستم. تازه بیدار شدم. کتاب می خوندم.» حدس زدم سردی برخورد من را متوجه شده باشد. نوشت : « عشق گاهی از درد دوری بهتر است /عاشقم کرده ولی گفته صبوری بهتر است /توی قرآن خوانده ام، یعقوب یادم داده است / دلبرت وقتی کنارت نیست، کوری بهتر است!»
مدتها زمان برد تا قفل زبانم باز شود و بتوانم ابراز احساسات کنم و با حمید راحت باشم. هفته اول که با روسری و پیراهن آستین بلند و جوراب بودم! این جنس صمیمیت برایم غریبه بود. انگار که وارد دنیای دیگری شده بودم که تا حالا آن را تجربه نکرده بودم.
تا آنجا این غریبگی به چشم آمد که حمید، وقتی برای اولین بار به....
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #عاشقانه_مذهبی #سبک_زندگی #یادت_باشه
۱۰.۰k
۱۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.