مجبور شد
"مجبور شد"
پارت۳
من+
لینو_
ساعت ۱۲ شد که داشتیم میرفتیم لینو همیشه عادت داشت که دستمو بگیره پس طبق عادتش دستمو گرفت ولی مامانش نگاه تندی بهش کرد و لینو سریع دستمو ول کرد گیج شده بودم نمیدونستم چه اتفاقی داره میوفته نمی دونستم چرا حال لینو اینجوریه
رفتیم توی ماشین لینو هیچی نمیگفت و با انگاشتاش روی فرمون اروم ضرب گرفت همیشه وقتی عصبانی میشد این کارو انجام میداد
+:لینو خوبی؟
_:ها...چی ا...اره خوبم
و یه لبخند مصنوعی زد
بالاخره رسیدیم خونه لباسامونو عوض کردیم
_:ا\ت یه لحظه بیا
+:بله؟
_: اینو بدون که همیشه دوست دارم تورو از هرچی که توی زندگیم هست بیشتر دوست دارم باشه؟
+:باشه ولی چرا یهویی
_:من هرموقعی که دوست داشته باشم به زنم ابراز علاقه میکنم
بغلم کرد رفتارش برام عجیب بود نمیدونستم چرا همچین حرفی رو الان زد
+:میدونم اینارو میدونم دیر وقته بخوابیم؟
_:او اره خیلی خستم
کارامونو کردیم و رفتیم توی تخت
لینو در عرض چند دیقه خوابش برد تند تند نفس میکشید فکر میکنم که بعد از این که مامانش صداش کرد و باهاش حرف زد اینجوری شد
منم چند دقیقه بعدش خوابم برد
صبح بیدار شدم که برای لینو صبحونه درست کنم دیدم روی تخت نیست بلند شدم و دیدم که لینو خونه نیست اما همیشه صبحونه میخورد و بعدش میرفت
خودم صبحونه خوردم و اماده شدم که برم سر کار
(ساعت ۴ عصر)
خیلی خسته بودم برگشتم خونه استراحت کردم و یه چیز سبک اماده کردم تا لینو بیاد باهم بخوریم
۱ ساعت منتظر بودم اما نیومد تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم
+:الو
_:سلام
+:سلام خوبی کجایی نگرانتم
_:ام ببین من شب میام غذاتو بخور احتمالا وقتی میام خواب باشی
+:اما اخه
_:ببین من نمیتونم بیشتر حرف بزنم هروقت خواستی بهم زنگ بزن خدافظ
قطع کرد اما وایستا ببینم چرا صداش میلرزید و انگار گریه کرده بود
خیلی گیجم نمیدونم چه اتفاقی داره میوفته امشب بیدار میمونم تا چقتی بیاد خونه از وقتی میشناسمش تا حالا دوبار گریه کرده اخه چرا الان باید اینجوری باشه حالش
غذامو خورم
شرط پارت بعد ۷ لایک و ۷ کامنت
پارت۳
من+
لینو_
ساعت ۱۲ شد که داشتیم میرفتیم لینو همیشه عادت داشت که دستمو بگیره پس طبق عادتش دستمو گرفت ولی مامانش نگاه تندی بهش کرد و لینو سریع دستمو ول کرد گیج شده بودم نمیدونستم چه اتفاقی داره میوفته نمی دونستم چرا حال لینو اینجوریه
رفتیم توی ماشین لینو هیچی نمیگفت و با انگاشتاش روی فرمون اروم ضرب گرفت همیشه وقتی عصبانی میشد این کارو انجام میداد
+:لینو خوبی؟
_:ها...چی ا...اره خوبم
و یه لبخند مصنوعی زد
بالاخره رسیدیم خونه لباسامونو عوض کردیم
_:ا\ت یه لحظه بیا
+:بله؟
_: اینو بدون که همیشه دوست دارم تورو از هرچی که توی زندگیم هست بیشتر دوست دارم باشه؟
+:باشه ولی چرا یهویی
_:من هرموقعی که دوست داشته باشم به زنم ابراز علاقه میکنم
بغلم کرد رفتارش برام عجیب بود نمیدونستم چرا همچین حرفی رو الان زد
+:میدونم اینارو میدونم دیر وقته بخوابیم؟
_:او اره خیلی خستم
کارامونو کردیم و رفتیم توی تخت
لینو در عرض چند دیقه خوابش برد تند تند نفس میکشید فکر میکنم که بعد از این که مامانش صداش کرد و باهاش حرف زد اینجوری شد
منم چند دقیقه بعدش خوابم برد
صبح بیدار شدم که برای لینو صبحونه درست کنم دیدم روی تخت نیست بلند شدم و دیدم که لینو خونه نیست اما همیشه صبحونه میخورد و بعدش میرفت
خودم صبحونه خوردم و اماده شدم که برم سر کار
(ساعت ۴ عصر)
خیلی خسته بودم برگشتم خونه استراحت کردم و یه چیز سبک اماده کردم تا لینو بیاد باهم بخوریم
۱ ساعت منتظر بودم اما نیومد تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم
+:الو
_:سلام
+:سلام خوبی کجایی نگرانتم
_:ام ببین من شب میام غذاتو بخور احتمالا وقتی میام خواب باشی
+:اما اخه
_:ببین من نمیتونم بیشتر حرف بزنم هروقت خواستی بهم زنگ بزن خدافظ
قطع کرد اما وایستا ببینم چرا صداش میلرزید و انگار گریه کرده بود
خیلی گیجم نمیدونم چه اتفاقی داره میوفته امشب بیدار میمونم تا چقتی بیاد خونه از وقتی میشناسمش تا حالا دوبار گریه کرده اخه چرا الان باید اینجوری باشه حالش
غذامو خورم
شرط پارت بعد ۷ لایک و ۷ کامنت
- ۴.۸k
- ۳۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط