تک پارتی نامجون و ظرف شکسته
تک پارتی: نامجون و ظرف شکسته
(نامجون با چشمان گشاد شده به ظرف شکسته روی زمین نگاه میکند. او به طور اتفاقی، ظرف مورد علاقه تو را شکسته است. ظرفی که تو عاشقش بودی و همیشه از آن برای سرو دسر استفاده میکردی.)
نامجون میداند که تو از این ظرف خیلی خوشت میآمده، و از اینکه باعث ناراحتی تو شده، خودش هم ناراحت است. او شروع به جمع کردن تکههای شکسته ظرف میکند، با دقت مراقب است که انگشتش را زخمی نکند.
* نامجون: (با صدای ناراحت) "وای خدای من... من خیلی متاسفم... نمیدونستم انقدر دست و پا چلفتی ام."
* تو : (با نگرانی) "چیزیت نشد؟ دستت زخم نشد؟"
(نامجون لبخندی میزند.)
* نامجون: "نه، من خوبم، ولی خیلی ناراحتم که ظرف مورد علاقت رو شکستم. چجوری جبرانش کنم؟"
* تو : (با لبخند) "عیبی نداره، نامجون. اتفاقه دیگه. چیز مهمی نبود. مهم اینه که تو خوبی."
(نامجون به تو نگاه میکنه، دلش میسوزه که این ظرفو شکسته، چون میدونه که چقدر برات مهم بوده.)
* نامجون: "نه، نمیشه همینجوری بیخیال بشم. باید یه جوری جبرانش کنم."
* تو (AT): (با خنده) "باشه، اگه میخوای جبران کنی، بیا با هم یه ظرف دیگه بخریم."
(نامجون به تو لبخند میزنه و از اینکه تو اینقدر مهربون و بخشنده هستی، احساس خوشحالی میکنه. او دست تو رو میگیره و میگه:)
* نامجون: "عاشق همین قلب مهربونتم."
(نامجون با تو به بیرون میره تا یه ظرف دیگه بخره. هر چند که اون ظرف هیچ وقت نمیتونه جای ظرف قبلی رو پر کنه، ولی این روز رو به یه خاطره قشنگ و شیرین تبدیل میکنه.)
به خاطر امتحانا نبودم از دیروز دارن تکپارتی مینویسم🤣
(نامجون با چشمان گشاد شده به ظرف شکسته روی زمین نگاه میکند. او به طور اتفاقی، ظرف مورد علاقه تو را شکسته است. ظرفی که تو عاشقش بودی و همیشه از آن برای سرو دسر استفاده میکردی.)
نامجون میداند که تو از این ظرف خیلی خوشت میآمده، و از اینکه باعث ناراحتی تو شده، خودش هم ناراحت است. او شروع به جمع کردن تکههای شکسته ظرف میکند، با دقت مراقب است که انگشتش را زخمی نکند.
* نامجون: (با صدای ناراحت) "وای خدای من... من خیلی متاسفم... نمیدونستم انقدر دست و پا چلفتی ام."
* تو : (با نگرانی) "چیزیت نشد؟ دستت زخم نشد؟"
(نامجون لبخندی میزند.)
* نامجون: "نه، من خوبم، ولی خیلی ناراحتم که ظرف مورد علاقت رو شکستم. چجوری جبرانش کنم؟"
* تو : (با لبخند) "عیبی نداره، نامجون. اتفاقه دیگه. چیز مهمی نبود. مهم اینه که تو خوبی."
(نامجون به تو نگاه میکنه، دلش میسوزه که این ظرفو شکسته، چون میدونه که چقدر برات مهم بوده.)
* نامجون: "نه، نمیشه همینجوری بیخیال بشم. باید یه جوری جبرانش کنم."
* تو (AT): (با خنده) "باشه، اگه میخوای جبران کنی، بیا با هم یه ظرف دیگه بخریم."
(نامجون به تو لبخند میزنه و از اینکه تو اینقدر مهربون و بخشنده هستی، احساس خوشحالی میکنه. او دست تو رو میگیره و میگه:)
* نامجون: "عاشق همین قلب مهربونتم."
(نامجون با تو به بیرون میره تا یه ظرف دیگه بخره. هر چند که اون ظرف هیچ وقت نمیتونه جای ظرف قبلی رو پر کنه، ولی این روز رو به یه خاطره قشنگ و شیرین تبدیل میکنه.)
به خاطر امتحانا نبودم از دیروز دارن تکپارتی مینویسم🤣
- ۵.۲k
- ۲۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط