Part
Part ⁴⁹
ا.ت ویو:
جونگ کوک خندید گفت
کوک:همه اینارو تهیونگ بهم گفته
با اومدن اسم تهیونگ اخمامو کشیدم توی هم..چرا این چند وقت ندیده بودمش..چرا بهم سر نزد ببینه زندم یا مرده..
با همون اخمی که روی پیشونیم بود گفتم
ا.ت:تهیونگ از کجا میدونه..
کوک:لابد پیشت بوده که اینا رو به من گفته یا کس دیگه ای بهش گفته
سرم رو به نشونه فهمیدن تکون دادم گفتم
ا.ت:تو چرا این چند وقت نیومدی دیدنم..
جونگ کوک به صندلیش تکیه داد گفت
کوک:ماموریت بودم
ا.ت:ماموریت...؟
جونگ کوک سرش رو به نشونه اره تکون داد که گفتم
ا.ت:ماموریت چی..
کوک:چقدر سوال میپرسی بچه..
در اتاق زده شد و بلافاصله در باز شد و تهیونگ وارد اتاق شد..از دیدنش اخم کردم و زیر لب گفتم
ا.ت:دیگه نمیومدی..
احساس کردم جونگ کوک شنید چون خنده ضعیفی کرد..تهیونگ یه نگاه به من و یه نگاه به جونگ کوک کرد و چند قدم اومد جلو تر و روبه جونگ کوک گفت
تهیونگ:تو چرا اینجایی..گفتم بیایی توی اتاق کارم
تا اسم اتاق کار اومد تمام خاطرات اوت روز سریع از جلوی چشمام رد شدن و درد بدی توی قسمت پهلوم احساس کردم و از درد زیاد سرمو گرفتم پایین و محکم لب پایینمو فشار میدادم..جونگ کوک لحظه ای نگاهم کرد و سریع اومد سمتم...
کوک:ا.ت چی شد..
جونگ کوک که انگار هول کرده بود روبه تهیونگ گفت
کوک:یه کاری کن
تهیونگ سمتم اومد و روی تخت نشست و منو توی اغوشش کشوند و دستشو بین موهام فرو برد..برای لحظه ای همه چی یادم اومد..
یکی از شب هایی بود که تب شدیدی داشتم و پهلوم تیر میکشد و درد میکرد..همه جا تاریک بود و انگار هیچ کسی پیشم نبود..از درد زیاد نمیتونستم تکون بخورم و فقط گریه میکردم..در اتاقم باز شد و یک نفر وارد اتاقم شد..چون همه جا تاریک بود نمیتونستم بفهمم کیه..در رو بست و اومد سمتم..کنار تخت نشست و با یکی از دستاش پهلو مو گرفت(پهلو ای که سالمه) و منو کشید سمت خودش..توی بغلش بودم و از گرمای زیاد داشتم می سوختم..دستشو کرد توی موهام..نمیدونم چه جادویی بود که با نوازش دستاش بین موهام دردم اروم شد..نمیخواستم ازش جدا بشم..سرم رو روی قفسه سینش گذاشتم و چشمامو بستم..و بعد از اون شب موقع هایی که درد شدید داشتم اون میومد توی اتاقم..مثل اینکه میفهمید من چه موقع درد دارم..
تا امروز نفهمیدم که اون فرد کیه..از عطر تن تهیونگ فهمیدم که اون فرد خود خود تهیونگه..
ادامه دارد🍷
حمایت فراموش نشه🍷
ا.ت ویو:
جونگ کوک خندید گفت
کوک:همه اینارو تهیونگ بهم گفته
با اومدن اسم تهیونگ اخمامو کشیدم توی هم..چرا این چند وقت ندیده بودمش..چرا بهم سر نزد ببینه زندم یا مرده..
با همون اخمی که روی پیشونیم بود گفتم
ا.ت:تهیونگ از کجا میدونه..
کوک:لابد پیشت بوده که اینا رو به من گفته یا کس دیگه ای بهش گفته
سرم رو به نشونه فهمیدن تکون دادم گفتم
ا.ت:تو چرا این چند وقت نیومدی دیدنم..
جونگ کوک به صندلیش تکیه داد گفت
کوک:ماموریت بودم
ا.ت:ماموریت...؟
جونگ کوک سرش رو به نشونه اره تکون داد که گفتم
ا.ت:ماموریت چی..
کوک:چقدر سوال میپرسی بچه..
در اتاق زده شد و بلافاصله در باز شد و تهیونگ وارد اتاق شد..از دیدنش اخم کردم و زیر لب گفتم
ا.ت:دیگه نمیومدی..
احساس کردم جونگ کوک شنید چون خنده ضعیفی کرد..تهیونگ یه نگاه به من و یه نگاه به جونگ کوک کرد و چند قدم اومد جلو تر و روبه جونگ کوک گفت
تهیونگ:تو چرا اینجایی..گفتم بیایی توی اتاق کارم
تا اسم اتاق کار اومد تمام خاطرات اوت روز سریع از جلوی چشمام رد شدن و درد بدی توی قسمت پهلوم احساس کردم و از درد زیاد سرمو گرفتم پایین و محکم لب پایینمو فشار میدادم..جونگ کوک لحظه ای نگاهم کرد و سریع اومد سمتم...
کوک:ا.ت چی شد..
جونگ کوک که انگار هول کرده بود روبه تهیونگ گفت
کوک:یه کاری کن
تهیونگ سمتم اومد و روی تخت نشست و منو توی اغوشش کشوند و دستشو بین موهام فرو برد..برای لحظه ای همه چی یادم اومد..
یکی از شب هایی بود که تب شدیدی داشتم و پهلوم تیر میکشد و درد میکرد..همه جا تاریک بود و انگار هیچ کسی پیشم نبود..از درد زیاد نمیتونستم تکون بخورم و فقط گریه میکردم..در اتاقم باز شد و یک نفر وارد اتاقم شد..چون همه جا تاریک بود نمیتونستم بفهمم کیه..در رو بست و اومد سمتم..کنار تخت نشست و با یکی از دستاش پهلو مو گرفت(پهلو ای که سالمه) و منو کشید سمت خودش..توی بغلش بودم و از گرمای زیاد داشتم می سوختم..دستشو کرد توی موهام..نمیدونم چه جادویی بود که با نوازش دستاش بین موهام دردم اروم شد..نمیخواستم ازش جدا بشم..سرم رو روی قفسه سینش گذاشتم و چشمامو بستم..و بعد از اون شب موقع هایی که درد شدید داشتم اون میومد توی اتاقم..مثل اینکه میفهمید من چه موقع درد دارم..
تا امروز نفهمیدم که اون فرد کیه..از عطر تن تهیونگ فهمیدم که اون فرد خود خود تهیونگه..
ادامه دارد🍷
حمایت فراموش نشه🍷
- ۶.۳k
- ۱۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط