حکایت خواجهای غلامش را میوهای داد غلام میوه را گرف

#حکایت خواجه‌‏ای غلامش را میوه‌‏ای داد . غلام میوه را گرفت و با رغبت تمام میخورد. خواجه، خوردن غلام را میدید و پیش خود گفت: کاشکی نیمه‌‏ای از آن میوه را خود می‌‏خوردم .
بدین رغبت و خوشی که غلام، میوه را میخورد، باید که شیرین و مرغوب باشد. پس به غلام گفت: یک نیمه از آن به من ده که بس خوش میخوری.
غلام نیمه‌‏ای از آن میوه را به خواجه داد؛ اما چون خواجه قدری از آن میوه خورد، آن را بسیار تلخ یافت. روی در هم کشید و غلام را عتاب کرد که چنین میوه ای را بدین تلخی، چون خوش می‌خوری . غلام گفت: ای خواجه! بس میوه شیرین که از دست تو گرفته‌‏ام و خورده‌‏ام. اکنون که میوه‌‏ای تلخ از دست تو به من رسیده است، چگونه روی در هم کشم و باز پس دهم که شرط جوانمردی و بندگی این نیست .
صبر بر این تلخی اندک، سپاس شیرینی‌های بسیاری است که از تو دیده‌‏ام و خواهم دید.

همیشه از خوبی ادمها برای خودت دیوار بساز
هر وقت در حق تو بدی کردند
فقط یک اجر از دیوار بردار
بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی !!!.
دیدگاه ها (۵)

پسر8ساله بلژیکی وارد دانشگاه میشودلاورن سیمونز ضریب هوشی145د...

افتادن از بلندی در خواب در اثر خستگی بیش از حد، کمبود خواب ی...

یک گوز بی موقع به اندازه صد قرص اکس شادی آفرین است. به تفریح...

پازل بند #هنرمندان

همه با یار خوش و من به غم یار خوشمسخت کاری است ولی من به همی...

تقدیر

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط