نیمه جانی بر کف

.
نیمه جانی بر کف
کوله باری بر دوش
مقصدی بی پایان
قرن ها پشت افق

سحری سرگردان
که در آن اتش کم نور نگاهی تنها
سینه ی ساکت صحرای سحرگاهی را
مثل یک آینه رو به برهوت
پی سوسو ی نگاهی دیگر
بی ثمر می کاود

وحشتی بیگانه
در سراپای وجود
لذتی پرآشوب
پای محراب سجود

در دل ویرانی
آخرین دلخوشیم
چشم ویرانگر توست
خسته از جنگیدن
آخرین فرصت صلح
عشق عصیانگر توست

کاش غیر از من و تو
هیچ کس با خبر از ما نشود
نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز
نوبت بازی دنیا نشود

#افشین_یداللهی
#afshinyadollahi
دیدگاه ها (۱)

.ترانه ی "جان من فدای ایران"ایرانفدای اشک و خنده ی تودل پر و...

آب را گل نکنیم ؛ پدرم در خاک است …وقتی دیروز باران بارید“آن ...

.شراب سیاه رادر میکده ی مویتبه جام چشمت می ریزیبی آنکه بنوشا...

.گاهینگاهتآنقدر نافذ استکهخودم را نهدیوار پشت سرم رادر چشمت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط