پارت ۴۶
پارت ۴۶
همه با تعجب به ا.ت که عصبی بود نگاه میکردن
ا.ت:ها چیه حواستون به کار خودتون باشه(بلند)
تهیونگ:پیس جیمین چش شده؟؟(آروم)
جیمین:نمیدونم(آروم)
ا.ت:رفت بالا که صدای افتادن یک چیر بزرگ از اتاق ا.ت اومد جیمین و تهیونگ رفتن بالا و در اتاقش رو باز کردن و دیدن ا.ت یک چمدون برداشته و داره وسایل جمع میکنه میزاره توش
تهیونگ:چیکار میکنی(تعجب)
ا.ت:به تن ربطی نداره برو بیرون
تهیونگ رفت بیرون و جیمین موند
جیمین:چیکار میکنی هوم؟چرا چمدون جمع میکنی؟
ا.ت:میشه گیر ندی(عصبی)
ا.ت:چمدون رو جمع کرد و بست و روی زمین جلوی پای جیمین گذاشت و یک ساک کوچیک دیگه برداشت و بقیع ی وسایل رو توی اون ریخت
جیمین:میشه بگی چیشده(کلافه)
ا.ت:من دیگه مال این خانواده نیستم(داد کشید)
جیمین: ها؟؟
ا.ت:دیگه عضو خانواده ی کیم نیستم من دیگه رئیس مافیاها نیستم من مال این زندگی نیستم
جیمین:چیداری میگی هاا منظورت از این حرفا چیه
ا.ت:کیفش و چمدونش رو برداشت و رفت پایین اونا رو گذاشت توی ماشین اومد بالا لبتاب و هدفون و گوشیش رو برداشت همراه با اونا از گاوصندوقش حدود هشتاد میلیارد وون برداشت و برد و گذاشت تو ماشین خواست برگرده تا با همه خداحافظی کنه که جیمین گرفتش و بردش تو اتاق و در رو بست.
دستش رو یک طرف سر ا.ت به دیوار تکیه داد و دست دیگه کنار کمر ا.ت به دیوار چسبیده بود
ا.ت:هی..چیکار میکنی
جیمین:چت شده هوم؟
[قلب ا.ت به خاطر این نزدیکی خیلی تند میزد]
ا.ت:من چم شده؟؟؟من این زندگی کوفتی نمیخوام
جیمین:قلبش با هر کلمه ای که از دهن ا.ت بیرون میومد درد میگرفت
ا.ت:لب جیمین رو کوتاه بوسید و از اتاق رفت بیرون و عمارت رو ترک کرد سوار ماشین شد و با سرعت از اونجا دور شد
جیمین هم که خیلی ناراحت و در عین حال نمیدونست بخنده یا گریه کنه بهت زده به اتاق خودش برگشت و خودش رو با خوندن کتاب های مختلف سرگرم کرد تهیونگ جای گزین ا.ت شده بود و از اون روز به بعد عمارت خیلی ساکت بود..
ادامه دارد..
همه با تعجب به ا.ت که عصبی بود نگاه میکردن
ا.ت:ها چیه حواستون به کار خودتون باشه(بلند)
تهیونگ:پیس جیمین چش شده؟؟(آروم)
جیمین:نمیدونم(آروم)
ا.ت:رفت بالا که صدای افتادن یک چیر بزرگ از اتاق ا.ت اومد جیمین و تهیونگ رفتن بالا و در اتاقش رو باز کردن و دیدن ا.ت یک چمدون برداشته و داره وسایل جمع میکنه میزاره توش
تهیونگ:چیکار میکنی(تعجب)
ا.ت:به تن ربطی نداره برو بیرون
تهیونگ رفت بیرون و جیمین موند
جیمین:چیکار میکنی هوم؟چرا چمدون جمع میکنی؟
ا.ت:میشه گیر ندی(عصبی)
ا.ت:چمدون رو جمع کرد و بست و روی زمین جلوی پای جیمین گذاشت و یک ساک کوچیک دیگه برداشت و بقیع ی وسایل رو توی اون ریخت
جیمین:میشه بگی چیشده(کلافه)
ا.ت:من دیگه مال این خانواده نیستم(داد کشید)
جیمین: ها؟؟
ا.ت:دیگه عضو خانواده ی کیم نیستم من دیگه رئیس مافیاها نیستم من مال این زندگی نیستم
جیمین:چیداری میگی هاا منظورت از این حرفا چیه
ا.ت:کیفش و چمدونش رو برداشت و رفت پایین اونا رو گذاشت توی ماشین اومد بالا لبتاب و هدفون و گوشیش رو برداشت همراه با اونا از گاوصندوقش حدود هشتاد میلیارد وون برداشت و برد و گذاشت تو ماشین خواست برگرده تا با همه خداحافظی کنه که جیمین گرفتش و بردش تو اتاق و در رو بست.
دستش رو یک طرف سر ا.ت به دیوار تکیه داد و دست دیگه کنار کمر ا.ت به دیوار چسبیده بود
ا.ت:هی..چیکار میکنی
جیمین:چت شده هوم؟
[قلب ا.ت به خاطر این نزدیکی خیلی تند میزد]
ا.ت:من چم شده؟؟؟من این زندگی کوفتی نمیخوام
جیمین:قلبش با هر کلمه ای که از دهن ا.ت بیرون میومد درد میگرفت
ا.ت:لب جیمین رو کوتاه بوسید و از اتاق رفت بیرون و عمارت رو ترک کرد سوار ماشین شد و با سرعت از اونجا دور شد
جیمین هم که خیلی ناراحت و در عین حال نمیدونست بخنده یا گریه کنه بهت زده به اتاق خودش برگشت و خودش رو با خوندن کتاب های مختلف سرگرم کرد تهیونگ جای گزین ا.ت شده بود و از اون روز به بعد عمارت خیلی ساکت بود..
ادامه دارد..
۴.۳k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.