پارت ۴۵
پارت ۴۵
جیمین:باشه
ا.ت رفت توی اتاقش لباسش رو با یک کت و شلوار عوض کرد وسایلش رو برداشت و رفت پایین از پیت که راننده و بادیگارد شخصیش بود خواست حواسش به خونه باشه خودش تنها میره و سوار ماشین شد و رفت شرکت..
ویو جیمین/
وقتی ا.ت رفت حدود یک ساعت درگیر کاری که گفته بود شدم ..
{ فلش بک
ا.ت:اطلاعات رو توی همون دفتر بنویس میام چک میکنم
جیمین:همونی که همیشه توش مینویسی؟
ا.ت:آره
پایان فلش بک}
بعد رفتم سراغ دفترش بازش کردم تمام اطلاعاتی که پیدا کرده بودم رو توی دفتر نوشتم خواستم دفتر رو ببندم که بازم چشمم به جمله های بهم ریخته نوشته شده خورد
{این چه حس کوفتی ایه؟}
{ چرا قلبم انقدر تند میزنه اون فقط داره کار خودش رو انجام میده}
{ کاش اون روز داخل ساحل بازم تکرار شه}
{ چرا توی باشگاه اونجوری بهم زل زده بود؟}
{معنی این تپش قلب چیه؟}
{ من چم شده؟وای نمیتونم بهش فکر نکنم}
{ کاش همون موقع که جیمین رو توی دبیرستان دیده بودم از اونجا میومدم بیرون}
{ ای خداا این بشر چرا انقدر کیوت در عین حال هاته؟؟؟}
[ نویسنده: همه ی اینا مربوط به جیمینه..♡]
جیمین:چشماش گشاد شده بود و پلک نمیزد و قلبش توی هلقش میزد یعنی چی؟ جمله های بعدی رو خوند..
{ موهای مشکی. عاشقشونم}
{ چشمای تیز و گیرا.دوستش دارم}
{ لبای تو پر.عاشقشم}
{ دستای کوچولو.هعی زیادی کیوتن}
{ هاتی بیش از حد..براش میمیرم}
{ یااا!!اینا چین من مینویسم؟ یا خدا...قلبم داره کنده میشه}
{ نمیدونم چمه هرچی هست نمیتونم بهش بگم چون اون موقع ازم متنفر میشه}
{ جمنشی نمیدونم چرا دیدمت ولی حداقل کاری کن سر جلسه ها بتونم نفس بکشم و حرف بزنم}
{ •_• کشتیمون جیمین شی با اون هاتیت}
جیمین دفتر رو کوبید و بستش سعی کرد نفس کشیدن رو یادش بیاد و آروم باشه چون صورتش قرمز شده بود تند تند یکی از نوشیدنی های توت فرنگیش رو برداشت و یک نفس سر کشید و وقتی به خودش اومد دید ساعت ۱۲ شبه اتاق و تمیز کرد و خیلی عادی رفت پایین با بقیه نشست و بازی ویدئویی انجام میدادن و میخندیدن و حرف میزدن..
ویو ساعت ۱:۳۰ شب/
همه هنوز پشت تلویزیون نشسته بودن و بازی میکردن و ا.ت ماشین رو پارک کرد و وارد عمارت شد
[ راستی جیمین یک چیزی توی دفتر ا.ت نوشت]
همه سلامی گفتن ولی ا.ت انقدر کلافه و پریشون بود هیچی نگفت و فقط به سمت اتاق کارش رفت جیمین نشست سرجاش و سعی کرد سوسکی بفهمه ا.ت چشه که.. صدای داد ا.ت بلند شد
ا.ت:عنتر عوضی چه گوهی خورد هااا(داد)
تمام اعضا ی عمارت:تعجب خالص و سکوت
ا.ت:بزار فردا ببینمش بهش میفهمونم با کی طرفه(داد)
هیچ کس حتی تهیونگ هم جرعت نداشت بره پیش ا.ت تا ببینه چی شده و آرومش کنه.
ا.ت:لباسش رو عوض کرد و کلافه و عصبی اومد پایین و یک قهوه برداشت و سر کشید..
ادامه دارد..
جیمین:باشه
ا.ت رفت توی اتاقش لباسش رو با یک کت و شلوار عوض کرد وسایلش رو برداشت و رفت پایین از پیت که راننده و بادیگارد شخصیش بود خواست حواسش به خونه باشه خودش تنها میره و سوار ماشین شد و رفت شرکت..
ویو جیمین/
وقتی ا.ت رفت حدود یک ساعت درگیر کاری که گفته بود شدم ..
{ فلش بک
ا.ت:اطلاعات رو توی همون دفتر بنویس میام چک میکنم
جیمین:همونی که همیشه توش مینویسی؟
ا.ت:آره
پایان فلش بک}
بعد رفتم سراغ دفترش بازش کردم تمام اطلاعاتی که پیدا کرده بودم رو توی دفتر نوشتم خواستم دفتر رو ببندم که بازم چشمم به جمله های بهم ریخته نوشته شده خورد
{این چه حس کوفتی ایه؟}
{ چرا قلبم انقدر تند میزنه اون فقط داره کار خودش رو انجام میده}
{ کاش اون روز داخل ساحل بازم تکرار شه}
{ چرا توی باشگاه اونجوری بهم زل زده بود؟}
{معنی این تپش قلب چیه؟}
{ من چم شده؟وای نمیتونم بهش فکر نکنم}
{ کاش همون موقع که جیمین رو توی دبیرستان دیده بودم از اونجا میومدم بیرون}
{ ای خداا این بشر چرا انقدر کیوت در عین حال هاته؟؟؟}
[ نویسنده: همه ی اینا مربوط به جیمینه..♡]
جیمین:چشماش گشاد شده بود و پلک نمیزد و قلبش توی هلقش میزد یعنی چی؟ جمله های بعدی رو خوند..
{ موهای مشکی. عاشقشونم}
{ چشمای تیز و گیرا.دوستش دارم}
{ لبای تو پر.عاشقشم}
{ دستای کوچولو.هعی زیادی کیوتن}
{ هاتی بیش از حد..براش میمیرم}
{ یااا!!اینا چین من مینویسم؟ یا خدا...قلبم داره کنده میشه}
{ نمیدونم چمه هرچی هست نمیتونم بهش بگم چون اون موقع ازم متنفر میشه}
{ جمنشی نمیدونم چرا دیدمت ولی حداقل کاری کن سر جلسه ها بتونم نفس بکشم و حرف بزنم}
{ •_• کشتیمون جیمین شی با اون هاتیت}
جیمین دفتر رو کوبید و بستش سعی کرد نفس کشیدن رو یادش بیاد و آروم باشه چون صورتش قرمز شده بود تند تند یکی از نوشیدنی های توت فرنگیش رو برداشت و یک نفس سر کشید و وقتی به خودش اومد دید ساعت ۱۲ شبه اتاق و تمیز کرد و خیلی عادی رفت پایین با بقیه نشست و بازی ویدئویی انجام میدادن و میخندیدن و حرف میزدن..
ویو ساعت ۱:۳۰ شب/
همه هنوز پشت تلویزیون نشسته بودن و بازی میکردن و ا.ت ماشین رو پارک کرد و وارد عمارت شد
[ راستی جیمین یک چیزی توی دفتر ا.ت نوشت]
همه سلامی گفتن ولی ا.ت انقدر کلافه و پریشون بود هیچی نگفت و فقط به سمت اتاق کارش رفت جیمین نشست سرجاش و سعی کرد سوسکی بفهمه ا.ت چشه که.. صدای داد ا.ت بلند شد
ا.ت:عنتر عوضی چه گوهی خورد هااا(داد)
تمام اعضا ی عمارت:تعجب خالص و سکوت
ا.ت:بزار فردا ببینمش بهش میفهمونم با کی طرفه(داد)
هیچ کس حتی تهیونگ هم جرعت نداشت بره پیش ا.ت تا ببینه چی شده و آرومش کنه.
ا.ت:لباسش رو عوض کرد و کلافه و عصبی اومد پایین و یک قهوه برداشت و سر کشید..
ادامه دارد..
۴.۶k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.