پارت۱
پارت۱
امروز از خواب ساعت ۷صبح بیدار شدم رفتم مدرسه اصن دوست ندارم برم مدرسه نه بخاطر درس بخاطر چند تا ادم روانی که شغل شون اذیت کردنه منه ولی بخاطر درس میرم مدرسه آمده شدم رفتم مدرسه
(ویوا.ت مدرسه)
رفتم سر کلاس مثل همیشه ته کلاس میشستم
(چندمین بعد)
زنگ خورد
معلم :بچه ها خسته نباشید میتونید برید
من رفتم یهگوشه از حیاط نشستم که دیدم تهیونگ و اکیپ ش دارن میان اینجا خواستم قایم شم که نبینن منو ولی یهو
هیونجین:هی ا.ت داری کجا میری نمی خوای با دوستات وقت بگذرونی (پوزخند )
ا.ت :نه نمی خوام
هیونجین موهای ا.ت رو میگره و می کشونه
هیونجین:میبینم پرو شدی هه
تهیونگ دست شو سر شونه هیونجین گذاشت
تهیونگ:میگم حوصله ان سر رفته بیا یکاری کنیم یکم خوش بگذرونیم
هیونجین:منم همین طور
هیونجین موهای ا.ت رو ول میکنه ا.ت رو هول میده میوفته زمین همه میان نگاه میکنن و به ا.ت می خندن ا.ت خواست پاشه که هیونجین دوباره هولش داد افتاد و جوارب شلواریش یکم پار شده
هیونجین:کجا به این زودی
بطری ابی که دسته یکی از دخترا بود رو گرفت پاشید تو صورت ا.ت تهیونگ و بقیه هم به ا.تمی خندن ا.ت سریع پا میشه میره میره دستشویی گریه می کرد با خودش میگفت
ا.ت:چرا من انقدر بدبختم هق ...... اون از بابام که ولم کرد اینم از مدرسه هق .... هقق (ا.ت رو همیشه تو مدرسه اذیت میکنن بخاطر هیمین از مدرسه متنفره) دست و صورتم رو شوستم رفتم سر کلاس چشمام قرمز شده بود و خیلی ناراحت بود رفتم سر جام
(ویوتهیونگ )
دیدم ا.ت فرار کرد رفت منم زنگ که خورد رفتم سر کلاس دیدم ا.ت داره میاد چشماش قرمز شده بود یعنی گریه کرده بود خیلی همناراحت بود خوب حقم داشت اونطوری که ما اذیت ش کرده بودیم هرکس دیگه بود هم اینکارو میکرد دیدم هیونجین رفت پیش ا.ت
هیونجین:چیشد یهو فرار کردی رفتی مثل بچه ننه ها رفتی عر زدی هان
ا.ت سرش رو میزاره رو میزه
ا.ت:لطفا ولم کن هق..
هیونجین :تو چقدر....
تهیونگ امد پیش هیونجین
تهیونگ :ولش هیونجین بیا بریم
هیونجین:اههه ...باشه
(چند مین بعد)
زنگ خورد وسایلم رو جمع کرد م رفتم من پیاده میرم خونه همینطور که راه میرفتم تو فکر بودم که یهو حس کردم خوردم بهچیزی
(ویو کوک)
چرا بابام بامن بحث کرد که برم به اون مدرسه مثلا من یه مافیام یهو یکی خورد بهم
جونگکوک:هی عوضی کوری مگه نمی بینی
ا.ت :ببخشید
جونگکوک یهو بهش نگاه کردم
جونگکوک محو نگاه کردنش میشه وا.ت رد میشه میره و جونگکوک کل اون را رو به اون دختره فکر میکنه اصن شب خوابش نمیبره
جونگکوک:خیلی خوشگل بود چرا من اونطوری
باهاش حرف زدم باهاش الان درمورد چی فکر میکنه چقدر مظلوم بود
(ویو ا.ت )
لباسام رو عوض کردم رفتم سرکار
(چند مین بعد )
از سر کار برگشتم رفتم غذا درست کردم خوردم خوابیدم
(فردا صبح)
رفتم مدرسه امروز قرار بود یه دانش اموز جدید بیاد
معلم امد
معلم :امروز قرار یه دانش اموز جدید رو بهتون معرفی کنم آقای جئون .......
(خمارییییییی)بمون تو خماری تا من پارت بعد رو بنویسم 😂
امروز از خواب ساعت ۷صبح بیدار شدم رفتم مدرسه اصن دوست ندارم برم مدرسه نه بخاطر درس بخاطر چند تا ادم روانی که شغل شون اذیت کردنه منه ولی بخاطر درس میرم مدرسه آمده شدم رفتم مدرسه
(ویوا.ت مدرسه)
رفتم سر کلاس مثل همیشه ته کلاس میشستم
(چندمین بعد)
زنگ خورد
معلم :بچه ها خسته نباشید میتونید برید
من رفتم یهگوشه از حیاط نشستم که دیدم تهیونگ و اکیپ ش دارن میان اینجا خواستم قایم شم که نبینن منو ولی یهو
هیونجین:هی ا.ت داری کجا میری نمی خوای با دوستات وقت بگذرونی (پوزخند )
ا.ت :نه نمی خوام
هیونجین موهای ا.ت رو میگره و می کشونه
هیونجین:میبینم پرو شدی هه
تهیونگ دست شو سر شونه هیونجین گذاشت
تهیونگ:میگم حوصله ان سر رفته بیا یکاری کنیم یکم خوش بگذرونیم
هیونجین:منم همین طور
هیونجین موهای ا.ت رو ول میکنه ا.ت رو هول میده میوفته زمین همه میان نگاه میکنن و به ا.ت می خندن ا.ت خواست پاشه که هیونجین دوباره هولش داد افتاد و جوارب شلواریش یکم پار شده
هیونجین:کجا به این زودی
بطری ابی که دسته یکی از دخترا بود رو گرفت پاشید تو صورت ا.ت تهیونگ و بقیه هم به ا.تمی خندن ا.ت سریع پا میشه میره میره دستشویی گریه می کرد با خودش میگفت
ا.ت:چرا من انقدر بدبختم هق ...... اون از بابام که ولم کرد اینم از مدرسه هق .... هقق (ا.ت رو همیشه تو مدرسه اذیت میکنن بخاطر هیمین از مدرسه متنفره) دست و صورتم رو شوستم رفتم سر کلاس چشمام قرمز شده بود و خیلی ناراحت بود رفتم سر جام
(ویوتهیونگ )
دیدم ا.ت فرار کرد رفت منم زنگ که خورد رفتم سر کلاس دیدم ا.ت داره میاد چشماش قرمز شده بود یعنی گریه کرده بود خیلی همناراحت بود خوب حقم داشت اونطوری که ما اذیت ش کرده بودیم هرکس دیگه بود هم اینکارو میکرد دیدم هیونجین رفت پیش ا.ت
هیونجین:چیشد یهو فرار کردی رفتی مثل بچه ننه ها رفتی عر زدی هان
ا.ت سرش رو میزاره رو میزه
ا.ت:لطفا ولم کن هق..
هیونجین :تو چقدر....
تهیونگ امد پیش هیونجین
تهیونگ :ولش هیونجین بیا بریم
هیونجین:اههه ...باشه
(چند مین بعد)
زنگ خورد وسایلم رو جمع کرد م رفتم من پیاده میرم خونه همینطور که راه میرفتم تو فکر بودم که یهو حس کردم خوردم بهچیزی
(ویو کوک)
چرا بابام بامن بحث کرد که برم به اون مدرسه مثلا من یه مافیام یهو یکی خورد بهم
جونگکوک:هی عوضی کوری مگه نمی بینی
ا.ت :ببخشید
جونگکوک یهو بهش نگاه کردم
جونگکوک محو نگاه کردنش میشه وا.ت رد میشه میره و جونگکوک کل اون را رو به اون دختره فکر میکنه اصن شب خوابش نمیبره
جونگکوک:خیلی خوشگل بود چرا من اونطوری
باهاش حرف زدم باهاش الان درمورد چی فکر میکنه چقدر مظلوم بود
(ویو ا.ت )
لباسام رو عوض کردم رفتم سرکار
(چند مین بعد )
از سر کار برگشتم رفتم غذا درست کردم خوردم خوابیدم
(فردا صبح)
رفتم مدرسه امروز قرار بود یه دانش اموز جدید بیاد
معلم امد
معلم :امروز قرار یه دانش اموز جدید رو بهتون معرفی کنم آقای جئون .......
(خمارییییییی)بمون تو خماری تا من پارت بعد رو بنویسم 😂
۲۲.۸k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.