فیک عشق فرانسویه من پارت۷
فلیکس:چرا،خیلی زیباست.
ا/ت:به نظرم بارون...گریه های جمع شده ی فرشته هاس و رعدوبرق های اون..زجه های جهنمیان است.
فلیکس چشماشو باز میکنه و دست ا/تو محکم تر میگیره و همزمان میگه:ممنونم که دیدمو،حسمو و شنیدنمو نسبت به دینا عوض کردی.ممنونم که هستی.
ا/ت:فلیکس من...
فلیکس:میتونم ازت درخواست کنم که باهات برم رستوران؟
ا/ت:فلکیس من...
فلیکس:اگر وقت میخوای که فکر کنی،ایرادی نداره.نمیخوام عجله کنیم.میتونیم...
ا/ت:فلیکس!من به کسه دیگه ی علاقه دارم.متاسفم.
فلیکس:خوب میتونیم باهم اشنا بشیم.تو هنوز منو خوب نمی شناسی.
ا/ت:مشکل همینه فلیکس.تو و من هنوز همو نمی شناسیم.هنوز هدف های من،علایقه من و افکار منو نمیدونی.من هنوز تکلیفم با خودمم مشخص نیست.اصلا از اینده خبر ندارم و همین منو میترسونه.
فلیکس:میتونیم باهم،درکنارهم به دنبال اینده باشیم.به دنبال هدف!
ا/ت:تو متوجه نمیشی.
من هنوز نمیدونم،هنوز گیجم.
فلیکس بیا فقط باهم همکار باشیم،همین.ممنونم بابت امشب.(ا/ت کیفشو برمیداره.)خداحافظ.
فلیکس:اما هنوز نرسیدیم.
ا/ت:ترجیح میدم پیاده به هتل برم.خداحافظ.(پیاده میشه.)
فلیکس:اخ...گند زدم.(دستشو میزنه به فرمون و سرشو به فرمون تکیه میده.)
ا/ت یه نفس عمیق میکشه و در حال رفتن به هتل،میگه:بازم زود به بقیه اعتماد کردم.بازم اشتباه کردم.(دستشو مشت میکنه و میکوبه به کلش.)
تهیونگ:ا/ت!(دم دره هتل.)
ا/ت:تهیونگ!تو اینجا چی کار میکنی؟چرا؟چرا چتر نداری؟
تهیونگ:من پیش بچه ها بودن برای برشکاری.توچرا اینجایی؟چرا این وقته شب پیاده اومدی؟اونم تنها؟!
ا/ت:فلیکس اصرار داشت برسونتم اما خودم قبول نکردم.
تهیونگ:اهان.بیا بریم تا بیشتر از این خیس نشدیم.
تهیونگ میاد و کتشو مثل چتر روی سر ا/ت میگیره و میگه:بریم؟
ا/ت:بریم.
*تهیونگ لباسی که برای کلاس پوشیده بود:یک کت قهوه ای با یک پیرن مردونه ی سفید با شلوار و کفشِ قهوه ای و یک کیف سفید.
لایک🧥
melina_rz7_2
#فیک#فیک_بی_تی_اس
ا/ت:به نظرم بارون...گریه های جمع شده ی فرشته هاس و رعدوبرق های اون..زجه های جهنمیان است.
فلیکس چشماشو باز میکنه و دست ا/تو محکم تر میگیره و همزمان میگه:ممنونم که دیدمو،حسمو و شنیدنمو نسبت به دینا عوض کردی.ممنونم که هستی.
ا/ت:فلیکس من...
فلیکس:میتونم ازت درخواست کنم که باهات برم رستوران؟
ا/ت:فلکیس من...
فلیکس:اگر وقت میخوای که فکر کنی،ایرادی نداره.نمیخوام عجله کنیم.میتونیم...
ا/ت:فلیکس!من به کسه دیگه ی علاقه دارم.متاسفم.
فلیکس:خوب میتونیم باهم اشنا بشیم.تو هنوز منو خوب نمی شناسی.
ا/ت:مشکل همینه فلیکس.تو و من هنوز همو نمی شناسیم.هنوز هدف های من،علایقه من و افکار منو نمیدونی.من هنوز تکلیفم با خودمم مشخص نیست.اصلا از اینده خبر ندارم و همین منو میترسونه.
فلیکس:میتونیم باهم،درکنارهم به دنبال اینده باشیم.به دنبال هدف!
ا/ت:تو متوجه نمیشی.
من هنوز نمیدونم،هنوز گیجم.
فلیکس بیا فقط باهم همکار باشیم،همین.ممنونم بابت امشب.(ا/ت کیفشو برمیداره.)خداحافظ.
فلیکس:اما هنوز نرسیدیم.
ا/ت:ترجیح میدم پیاده به هتل برم.خداحافظ.(پیاده میشه.)
فلیکس:اخ...گند زدم.(دستشو میزنه به فرمون و سرشو به فرمون تکیه میده.)
ا/ت یه نفس عمیق میکشه و در حال رفتن به هتل،میگه:بازم زود به بقیه اعتماد کردم.بازم اشتباه کردم.(دستشو مشت میکنه و میکوبه به کلش.)
تهیونگ:ا/ت!(دم دره هتل.)
ا/ت:تهیونگ!تو اینجا چی کار میکنی؟چرا؟چرا چتر نداری؟
تهیونگ:من پیش بچه ها بودن برای برشکاری.توچرا اینجایی؟چرا این وقته شب پیاده اومدی؟اونم تنها؟!
ا/ت:فلیکس اصرار داشت برسونتم اما خودم قبول نکردم.
تهیونگ:اهان.بیا بریم تا بیشتر از این خیس نشدیم.
تهیونگ میاد و کتشو مثل چتر روی سر ا/ت میگیره و میگه:بریم؟
ا/ت:بریم.
*تهیونگ لباسی که برای کلاس پوشیده بود:یک کت قهوه ای با یک پیرن مردونه ی سفید با شلوار و کفشِ قهوه ای و یک کیف سفید.
لایک🧥
melina_rz7_2
#فیک#فیک_بی_تی_اس
۲.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.