چقدر خاطره دارم؛چقدر من اینجا...
چقدر خاطره دارم؛چقدر من اینجا...
-سلام حضرت #زاینده_رودی تنها
بگیر دست مرا و رها کن این را که - سی و یکی؟!
- نه!
- سی و دو؟!
- نه!
- اَه! سی و چن تا؟
بیا که تا #پل_خواجو قدم زنان برویم
بیا که تا بغل سفره خانه «اُلگا»... .
بیا که دوغ و عطش؛ ظهر نیمه مرداد
بیا که مشتری خاصی؛ بیا #ودکا...
هوا خنک شده حالا بیا که برگردیم
تمام خاطرهها را یکی یکی بالا
کنار حوض قشنگ #چهل_ستون بنشین
نگاه کن به من و ناگهان ببوس مرا!
بلند شو که برقصیم باهمین تابلو
بلند شو که برقصند مردم دنیا
کمی قدم بزنیم از کنار بازار و
کنار مسجد زیبای #شیخ_لطفُ_الا
هنوز عکس تو را توی آلبومم دارم
هنوز خاطرهها یک به یک کنار شما... .
تفألی بزن اینجا؛
بگو که: «عشق منه
غروب #نقش_جهون و اذون #مسجد_شا»
. ... وَ باز شب شد و خوابم پرید و صبح شد و
چقدر خاطره دارد؛
چقدر...
باز بیا...
#امید_نقوی
-سلام حضرت #زاینده_رودی تنها
بگیر دست مرا و رها کن این را که - سی و یکی؟!
- نه!
- سی و دو؟!
- نه!
- اَه! سی و چن تا؟
بیا که تا #پل_خواجو قدم زنان برویم
بیا که تا بغل سفره خانه «اُلگا»... .
بیا که دوغ و عطش؛ ظهر نیمه مرداد
بیا که مشتری خاصی؛ بیا #ودکا...
هوا خنک شده حالا بیا که برگردیم
تمام خاطرهها را یکی یکی بالا
کنار حوض قشنگ #چهل_ستون بنشین
نگاه کن به من و ناگهان ببوس مرا!
بلند شو که برقصیم باهمین تابلو
بلند شو که برقصند مردم دنیا
کمی قدم بزنیم از کنار بازار و
کنار مسجد زیبای #شیخ_لطفُ_الا
هنوز عکس تو را توی آلبومم دارم
هنوز خاطرهها یک به یک کنار شما... .
تفألی بزن اینجا؛
بگو که: «عشق منه
غروب #نقش_جهون و اذون #مسجد_شا»
. ... وَ باز شب شد و خوابم پرید و صبح شد و
چقدر خاطره دارد؛
چقدر...
باز بیا...
#امید_نقوی
۱.۴k
۰۴ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.