اینم از ادامه

ادامه پارت هفتم
یه سون : بله حتما ....
( یه سون بستنی هارو میاره و بستنی مارنی رو جلوش میزاره . )
یه سون : یه چیزی بپرسم ... راستش کنجکاو شدم .. مگه شما تو مرخصی نبودی ؟
مارنی : بله تو مرخصی بودم ..خودم و خواهرمو میگم ...اما مجبور شدیم برگردیم شرکت ...
یه سون : چرا ؟ .....اصلا ولش کن ....چرا داریم راجب شرکت حرف می‌زنیم ..( لبخند )
یه سون : یه چیزی بگم ... یک وجه مشترک بین خودمون پیدا کردم ....( لبخند در حالت قدرت )
مارنی : وجه مشترک ؟ ...من و شما .....( نگاه کردن با تعجب ) یه سون : بله وجه مشترک بین من و تو ...علاقه‌ی زیاد به زیاد بودن تکه های شکلات توی بستنی ....
مارنی : ( هنوز با تعجب نگاه می‌کنه ) ذهن مارنی : فازت چیه داداش ؟
یه سون : ( کمی فکر می‌کنه ، یکهو انگار امیدی در وجودش جمع میشه و ....)
دوست دارم نه عاشقتم .....
مارنی : ( قاشق از دستش می افته و خشکش میزنه ) آ ...قای .....یه ...سون ....
یه سون : چیه خب دلم میخواست حرف راستگو بزنم ...نمی‌خواستم دروغ بگم که ...... مارنی ، نه راپونزل من ، دوست دارم ....میشه با من قرار بزاری ؟
مارنی : یه سون ....چی میگی ...؟ باید به درخواستت فکر کنم ( پا میشه و می‌ره البته تشکر هم می‌کنه ها ا) ( از زبان نویسنده : بچم مارنی مودبه ....)
پایان پارت هفتم
دیدگاه ها (۰)

من اینو واسه بهترین رفیقم فرستادم ، توهم این کارو بکن . رفیق...

❤️❤️❤️❤️❤️❤️☄️☄️

سلام بچه ها . مدتی بود پارت نداده بودم ا

راست میگم ها.

❣پارت ششم❣ویو جونگکوک: نمیدونم چراوقتی گفت چیزی دیگه ای نمیخ...

love Between the Tides²⁵چند دقیقه بعدم: چیکار میکنی؟ ا/ت: هی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط