غمهایم💙
دلم بدجور گرفته بود.
روی صندلی کنار پنجره نشسته بودم و داشتم بیرون رو نگاه میکردم، به ساعتی که کنار میز تلویزیون بود نگاه کردم دیدم ساعت ۱۷:۴۱ دقیقه رو نشون میداد. سرمو تکیه دادم به دیوار و به تیک تاکِ ساعت گوش میکردم.
توی حال خودم بودم که یدفعه صدای اذان از مسجد محل پیچید تو خونه . صدایِ اذان ، صدایِ حزینِ مرحوم رحیم موذن زاده بود .ناخودآگاه سجادهای که روی میز بود رو برداشتم و روی زمین
گذاشتم و بازش کردم و نشستم روی سجاده . احساس کردم وقتی موذن زاده داشته اذان رو میخونه
یه غمی تو وجودش هست که اینطور اذان رو میخونه .
چشامو بستم و تو دلم دعا کردم .
دعا کردم هیچ آدمی توی این دنیا غمی نداشته باشه .
دعا کردم هیچ آدمی غصه نخوره ، ناراحت نباشه .
انقدر تو دلم گفتم و گفتم که
یدفعه یه چیزی یادم افتاد و چشامو باز کردم! یادم افتاد که پس خودم چی ؟ پس غم و غصه های خودم چی؟ این همه صبر کردنام واسه تو چی؟ این همه اشکهایی که پیش خدا از دوری تو کردم چی؟ اصلا تکلیف دلِ دلتنگم چی میشه که امیدوار مونده؟
امیدوار به اینکه یروزی شاید بیای؟!
سرمو بلند کردم و به آسمون نگاه کردم ، با صدایِ بغضدارم گفتم:
«اصلاً همهٔ اینا به کنار!
ولی واقعا نمیخواد بعد چند سال برگرده؟ یعنی اونم مثل من دلتنگ هست؟ اصلاً به منم فکر میکنه؟»
#حرفهایِ_آدمها👥✉️
#میم_عین❄️
#کپی_حرام🚫
روی صندلی کنار پنجره نشسته بودم و داشتم بیرون رو نگاه میکردم، به ساعتی که کنار میز تلویزیون بود نگاه کردم دیدم ساعت ۱۷:۴۱ دقیقه رو نشون میداد. سرمو تکیه دادم به دیوار و به تیک تاکِ ساعت گوش میکردم.
توی حال خودم بودم که یدفعه صدای اذان از مسجد محل پیچید تو خونه . صدایِ اذان ، صدایِ حزینِ مرحوم رحیم موذن زاده بود .ناخودآگاه سجادهای که روی میز بود رو برداشتم و روی زمین
گذاشتم و بازش کردم و نشستم روی سجاده . احساس کردم وقتی موذن زاده داشته اذان رو میخونه
یه غمی تو وجودش هست که اینطور اذان رو میخونه .
چشامو بستم و تو دلم دعا کردم .
دعا کردم هیچ آدمی توی این دنیا غمی نداشته باشه .
دعا کردم هیچ آدمی غصه نخوره ، ناراحت نباشه .
انقدر تو دلم گفتم و گفتم که
یدفعه یه چیزی یادم افتاد و چشامو باز کردم! یادم افتاد که پس خودم چی ؟ پس غم و غصه های خودم چی؟ این همه صبر کردنام واسه تو چی؟ این همه اشکهایی که پیش خدا از دوری تو کردم چی؟ اصلا تکلیف دلِ دلتنگم چی میشه که امیدوار مونده؟
امیدوار به اینکه یروزی شاید بیای؟!
سرمو بلند کردم و به آسمون نگاه کردم ، با صدایِ بغضدارم گفتم:
«اصلاً همهٔ اینا به کنار!
ولی واقعا نمیخواد بعد چند سال برگرده؟ یعنی اونم مثل من دلتنگ هست؟ اصلاً به منم فکر میکنه؟»
#حرفهایِ_آدمها👥✉️
#میم_عین❄️
#کپی_حرام🚫
۵.۵k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.