عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۵۳ (。☬。)
خسیس
با حس نور زیاد از دید آفتاب به چشم های بسته میونشی باعث تکامل دادن پلک های بلند دخترک شد .. سپس اخم کرده پشت چشم هایش را مالید پلک از روی هم برداشت سپس به یاد آورد که کجا به خواب رفته بود شاید این خواب زیاد برای بدن و حالتش خوب میشد و باعث سبک بودنش میشد .. پلک زد و به سقف دراز کشید زل زد به سفق و کار های دیروز و دیشب در ذهنش چرخید که باعث خجالت کشیدنش شد ٫ از خدا ممنون باشم یا از پسر بچه جان این حرف زشته آخه اون مریضه اوف ٫ در ذهن کوچولو اش اخم کرد سپس نگاهی به کنارش انداخت ..
جیمین روی شکم دراز کشیده بود و باش رو به زانو کشیده بود سمت میونشی و فشار صورتش جمع شده بود روی لب هایش که باعث اخم های خود جیمین میشد ..
خودش هم بخاطر لبخندی که زد متوجه نشد .. تند نگاهش را گرفت و به سفق دوخت .. نزدیک روی یک تخت آن هم با مرد آینده اش باعث استرس غریبی ای میشد ..
نگاه آرومی به ساعت دوخت ۱۰ صبح بود چانمی گفته بود که هفته ای اول ازدواج رو نباید بره مدرسه و این باعث درس های عقب افتادن میونشی میشد .. روی تخت نشست سپس با نگاه های کنجکاو چشم به اتاق دوخت .. تم سفید و زیبایی بود / عکسشو میتونید در پارت معرفی عمارت ببینید /
باز هم بر روی تخت دراز کشید این افکار ها باعث شد باز هم دخترک را به خواب ببرد ...
پلک روی هم گذاشت و با عصبانیت از خودش زمزمه کرد ٫ لعنتی بخواب دیگه بخواب چرا نمیخوابی لعنت بهت بخواب٫ دستش را روی سرش قرار گذاشت تا بلکه به خواب رود ولی آن خواب انگار نمیخواست مین جی را آروم کند .. ولی صدا محکم تهیونگ باعث شد که پلک از روی هم بردارد .. تهیونگ: چیه حالت خوبه ؟
مین جی بدون هیگونه حرفی را بیان نکرد بلکه با تخم های پر از دردش پلک روی هم گذاشت و آروم گفت: ساعت چنده ؟
تهیونگ آروم نگاهش کرد بلافاصله سمت کمد چرخید و درس را آروم باز کرد : ساعتو بگم میگی حالت خوب نیست یا نه
حتی ۲۴ ساعت هم از ازدواج آن ها نمیگذشت ولی این تهیونگ خیلی صمیمیت خودش را نشان میداد بلکه از دوقطبی بودنش گفته میشد ..
مین جی پلک از رو هم برداشت و بی حال گفت : اینقدر هم نفهم نیستی که از صدا آدما نفهمی که حالشون خوبه یا نه
تهیونگ تک ابری بالا انداخت و بافت قرمز رنگ را از کمد برداشت سپس به سمت مین جی چرخید و در حالی که میپوشید با لحن مقابل مین جی گفت : من نمیفهم ولی اگه مانیا میبود میفهمید
مین جی در بیحالیش هم پرسید : حالا اون نیست
خوب منظورش را نرساند و باعث شد تهیونگ با گیچی سمتش بچرخد سپس دست به کمر ایستاد : نه اگه اومد لطفا راجب این چیزا بهش نگو ..
(。☬。)پارت ۵۳ (。☬。)
خسیس
با حس نور زیاد از دید آفتاب به چشم های بسته میونشی باعث تکامل دادن پلک های بلند دخترک شد .. سپس اخم کرده پشت چشم هایش را مالید پلک از روی هم برداشت سپس به یاد آورد که کجا به خواب رفته بود شاید این خواب زیاد برای بدن و حالتش خوب میشد و باعث سبک بودنش میشد .. پلک زد و به سقف دراز کشید زل زد به سفق و کار های دیروز و دیشب در ذهنش چرخید که باعث خجالت کشیدنش شد ٫ از خدا ممنون باشم یا از پسر بچه جان این حرف زشته آخه اون مریضه اوف ٫ در ذهن کوچولو اش اخم کرد سپس نگاهی به کنارش انداخت ..
جیمین روی شکم دراز کشیده بود و باش رو به زانو کشیده بود سمت میونشی و فشار صورتش جمع شده بود روی لب هایش که باعث اخم های خود جیمین میشد ..
خودش هم بخاطر لبخندی که زد متوجه نشد .. تند نگاهش را گرفت و به سفق دوخت .. نزدیک روی یک تخت آن هم با مرد آینده اش باعث استرس غریبی ای میشد ..
نگاه آرومی به ساعت دوخت ۱۰ صبح بود چانمی گفته بود که هفته ای اول ازدواج رو نباید بره مدرسه و این باعث درس های عقب افتادن میونشی میشد .. روی تخت نشست سپس با نگاه های کنجکاو چشم به اتاق دوخت .. تم سفید و زیبایی بود / عکسشو میتونید در پارت معرفی عمارت ببینید /
باز هم بر روی تخت دراز کشید این افکار ها باعث شد باز هم دخترک را به خواب ببرد ...
پلک روی هم گذاشت و با عصبانیت از خودش زمزمه کرد ٫ لعنتی بخواب دیگه بخواب چرا نمیخوابی لعنت بهت بخواب٫ دستش را روی سرش قرار گذاشت تا بلکه به خواب رود ولی آن خواب انگار نمیخواست مین جی را آروم کند .. ولی صدا محکم تهیونگ باعث شد که پلک از روی هم بردارد .. تهیونگ: چیه حالت خوبه ؟
مین جی بدون هیگونه حرفی را بیان نکرد بلکه با تخم های پر از دردش پلک روی هم گذاشت و آروم گفت: ساعت چنده ؟
تهیونگ آروم نگاهش کرد بلافاصله سمت کمد چرخید و درس را آروم باز کرد : ساعتو بگم میگی حالت خوب نیست یا نه
حتی ۲۴ ساعت هم از ازدواج آن ها نمیگذشت ولی این تهیونگ خیلی صمیمیت خودش را نشان میداد بلکه از دوقطبی بودنش گفته میشد ..
مین جی پلک از رو هم برداشت و بی حال گفت : اینقدر هم نفهم نیستی که از صدا آدما نفهمی که حالشون خوبه یا نه
تهیونگ تک ابری بالا انداخت و بافت قرمز رنگ را از کمد برداشت سپس به سمت مین جی چرخید و در حالی که میپوشید با لحن مقابل مین جی گفت : من نمیفهم ولی اگه مانیا میبود میفهمید
مین جی در بیحالیش هم پرسید : حالا اون نیست
خوب منظورش را نرساند و باعث شد تهیونگ با گیچی سمتش بچرخد سپس دست به کمر ایستاد : نه اگه اومد لطفا راجب این چیزا بهش نگو ..
- ۴.۹k
- ۲۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط