ساعتت را بُرده اند ...
ساعتت را بُردهاند ...
دستت را تکان میدهی...
مثلِ همیشه...
میخواهی ببینی ساعت چند است...
ولی ساعتی به دستت نبستهای...
ساعتت را بردهاند...
مثلِ خیلی چیزهای دیگر...
دستت را تکان میدهی...
با اینکه ساعتی به دست نداری...
با اینکه قراری با کسی نداری...
با اینکه کاری برای انجام دادن نداری...
ساعتهای تو را دزدیدهاند...
زمانَت را دزدیدهاند...
و تاریکی و ترس را برایت گذاشتهاند...
میترسی سرِ وقت نرسی...
ــ به قلبت...
ــ به آرزویت...
ــ به کارت...
ــ به مرگَت...
میترسی نرسی...
میترسی زمان از دست برود...
#یانیس_ریتسوس
دستت را تکان میدهی...
مثلِ همیشه...
میخواهی ببینی ساعت چند است...
ولی ساعتی به دستت نبستهای...
ساعتت را بردهاند...
مثلِ خیلی چیزهای دیگر...
دستت را تکان میدهی...
با اینکه ساعتی به دست نداری...
با اینکه قراری با کسی نداری...
با اینکه کاری برای انجام دادن نداری...
ساعتهای تو را دزدیدهاند...
زمانَت را دزدیدهاند...
و تاریکی و ترس را برایت گذاشتهاند...
میترسی سرِ وقت نرسی...
ــ به قلبت...
ــ به آرزویت...
ــ به کارت...
ــ به مرگَت...
میترسی نرسی...
میترسی زمان از دست برود...
#یانیس_ریتسوس
۸۵۸
۰۳ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.