پارت ۸۹ رمان سفر عشق
#پارت_۸۹ #رمان_سفر_عشق
بعد شام میوه و کیک و نوشیدنی بردیم و تخمه واسه مردا
من:رسام
رسام:جانم
من:به رایین سر بزن ببین بیدار نشده
رسام سر تکون داد و رفت بالا
مامانم:دومادم تکه بخدا حیف یه دختر دارم اگه یکی دیگم داشتم میدادم رهام
رهام:حیف شد پس
رسام اومد پایین
رسام:این عکسو ببین رایین اینجوری خابیده
گوشیشو گرفتم به عکسش نگا کردم رایین خیلی باحال خابیده بود همه عکسو دیدیم و مامانا قربون صدقه نوشون میرفتن رهام که عکسو دید گفت:نوع خابیدنش به من رفته
آریا:هیچیش به تو نرفت هم نوع خابیدنش به تو رفت جالبه
همه خندیدیم
از بالا صدای گریه رایین اومد رسا خاست بره که گفتم:خودم میرم
رفتم بالا تو اتاق خودمو رسام پسرم داشت گریه میکرد
من:جونم مامان
بغلش کردم و لباسمو دادم بالا:به به بدم بهت
تند تند دستو پاشو تکون داد
من:قربونت برم من پسرم
بهش شیر دادم تند و با ولع میخورد..بعد از شیر خوردنش بغلش کردم و رفتیم پایین
نشستم کنار رسام..داشت آبمیوه میخورد رایین هم هی دست دراز میکرد
رسا:من شیشه شیرشو میارم
شیشه رایین رو آورد آب سیب ریختم تو شیش درازش کردم رو دستم و شیشه شو مردم دهنش
نزاشت خودم بگیرم و خودش شیشه شو دستش گرفت بلند شد و شیشه شو تکون داد همه آبمیوه اش ریخت رو شلوار رسام
رسام:بر پدرت لعنت رایین
ایلیا:پدرش تویی دیگه
همه خندیدیم واقعا خداروشکر میکنم که انقد خونواده شادی داریم
مامانم اینا خدافظی کردن و رفتن ولی ما خونه بابا رضاشون موندیم
با مامان ظرفارو جمع کردیم و شستیم و رفتیم حال
رایین بغل رهام بود هی موهای رهامو میکشید
رهام:پدر سوخته نکن موهامو کندی بهم زن نمیدن
رسام رایین رو گرفت
رسام:بزا بچه دار شی تلافی میکنم پدر سوخته رو
رایین رو انداخت بالا:پسر من عشق بابا
من:وای رسام میفته
رسام:مواظبم
رایین بلند بلند میخندید
مامان:رسام نکن بالا میاره
رسام رایین رو گرفت بغلش:من به فدات رایین بابا
همه خسته بودیم رفتیم که بخابیم
رسام لباساشو در آورد و یه شلوارک پوشید و دراز شد رو تخت رایین هم رو تخت هی غلط میزد
لباسامو در آوردم و یه تیشرت آبی و شلوارک مشکی پوشیدم پوشکی برداشتم و رفتم رایین رو عوض کردم
چون گرم بود فقط یه شورت تنش کردم و بولیز آستین دارش رو هم در آوردم و تاپ براش پوشوندم
رسام رایین رو گذاشتم رو شکمش سرپا واسته
رایین هم با پا لگد میزد به شکم رسام
رسام:نکن بچه
رایین:ما ما
من:جونم
دستشو دراز کرد سمتم بغلش کردم هی دست میزد به سینم و سعی میکرد لباسمو بده بالا
رسام:شیر میخاد بچم
سر تکون دادم و لباسمو دادم بالا سریع سینمو دهن گرفت چشاشو بست
رایین خابید گذاشتمش رو تخت کوچیکی که رهام واسش گرفته بود روشم پتو انداختم چون لخته سرما نخوره
رفتم کنار رسام و دراز شدم
بعد شام میوه و کیک و نوشیدنی بردیم و تخمه واسه مردا
من:رسام
رسام:جانم
من:به رایین سر بزن ببین بیدار نشده
رسام سر تکون داد و رفت بالا
مامانم:دومادم تکه بخدا حیف یه دختر دارم اگه یکی دیگم داشتم میدادم رهام
رهام:حیف شد پس
رسام اومد پایین
رسام:این عکسو ببین رایین اینجوری خابیده
گوشیشو گرفتم به عکسش نگا کردم رایین خیلی باحال خابیده بود همه عکسو دیدیم و مامانا قربون صدقه نوشون میرفتن رهام که عکسو دید گفت:نوع خابیدنش به من رفته
آریا:هیچیش به تو نرفت هم نوع خابیدنش به تو رفت جالبه
همه خندیدیم
از بالا صدای گریه رایین اومد رسا خاست بره که گفتم:خودم میرم
رفتم بالا تو اتاق خودمو رسام پسرم داشت گریه میکرد
من:جونم مامان
بغلش کردم و لباسمو دادم بالا:به به بدم بهت
تند تند دستو پاشو تکون داد
من:قربونت برم من پسرم
بهش شیر دادم تند و با ولع میخورد..بعد از شیر خوردنش بغلش کردم و رفتیم پایین
نشستم کنار رسام..داشت آبمیوه میخورد رایین هم هی دست دراز میکرد
رسا:من شیشه شیرشو میارم
شیشه رایین رو آورد آب سیب ریختم تو شیش درازش کردم رو دستم و شیشه شو مردم دهنش
نزاشت خودم بگیرم و خودش شیشه شو دستش گرفت بلند شد و شیشه شو تکون داد همه آبمیوه اش ریخت رو شلوار رسام
رسام:بر پدرت لعنت رایین
ایلیا:پدرش تویی دیگه
همه خندیدیم واقعا خداروشکر میکنم که انقد خونواده شادی داریم
مامانم اینا خدافظی کردن و رفتن ولی ما خونه بابا رضاشون موندیم
با مامان ظرفارو جمع کردیم و شستیم و رفتیم حال
رایین بغل رهام بود هی موهای رهامو میکشید
رهام:پدر سوخته نکن موهامو کندی بهم زن نمیدن
رسام رایین رو گرفت
رسام:بزا بچه دار شی تلافی میکنم پدر سوخته رو
رایین رو انداخت بالا:پسر من عشق بابا
من:وای رسام میفته
رسام:مواظبم
رایین بلند بلند میخندید
مامان:رسام نکن بالا میاره
رسام رایین رو گرفت بغلش:من به فدات رایین بابا
همه خسته بودیم رفتیم که بخابیم
رسام لباساشو در آورد و یه شلوارک پوشید و دراز شد رو تخت رایین هم رو تخت هی غلط میزد
لباسامو در آوردم و یه تیشرت آبی و شلوارک مشکی پوشیدم پوشکی برداشتم و رفتم رایین رو عوض کردم
چون گرم بود فقط یه شورت تنش کردم و بولیز آستین دارش رو هم در آوردم و تاپ براش پوشوندم
رسام رایین رو گذاشتم رو شکمش سرپا واسته
رایین هم با پا لگد میزد به شکم رسام
رسام:نکن بچه
رایین:ما ما
من:جونم
دستشو دراز کرد سمتم بغلش کردم هی دست میزد به سینم و سعی میکرد لباسمو بده بالا
رسام:شیر میخاد بچم
سر تکون دادم و لباسمو دادم بالا سریع سینمو دهن گرفت چشاشو بست
رایین خابید گذاشتمش رو تخت کوچیکی که رهام واسش گرفته بود روشم پتو انداختم چون لخته سرما نخوره
رفتم کنار رسام و دراز شدم
۳۱.۷k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.