تکپارتی کوک
ات ویو
ات:ایییی درد دارمممم
کوک:چیزی نیس ات الان تموم میشه
ات:ایییییی.....ایییییی.....جییییییییغ
کوک:یه زره دیگه فکرشو بکن یه نینی کوچولو تو بغلت دو دیقه دیگه چیزی نیست
ات:ایییییی دلمممممم.....ایییییی
تو اتاق زایمان بودیم ات بدجور درد داشت البته حق داشت با این سن کم داره زایمان میکنه.که با صدای گریه دیگه صدای جیغ های ات تموم شد
دکتر:آقای جئون میشه برید بیرون؟
کوک:بله
رفتم بیرون تو فکر بودم ات چقدر درد داشت میکشید مقصر من بودم نباید باردارش میکردم اون میگفت سقط کنیم اما من......هوفففف
هوسوک:چیشد
کوک:......
نامجون:به دنیا اومد؟چیشد؟جون به لبمون کردی بگو دیگه
کوک:به دنیا اومد
پسرا براش دست زدن چون پدر شده بود که یه تخت کوچیک که یه بچه نینی ناز توش بود از اتاق زایمان اومد بیرون کوک افتاد دنبال تخت اصلا حواسش به ات نبود اما تا یاد ات افتاد رفت سمت اتاق
کوک:آقای دکتر ات چیشد
دکتر:فعلا تو کما به سر میبرن زایمان سختی داشتن خون زیادی از دست دادن
کوک:گروه خونی...
دکتر:یه گروه خونی نادر هست g۷ (حالا به بزرگی خودتون ببخشید)
کوک:چی چی؟
دکتر:این یه دختر اکروبایی هست یعنی خونش قرمز هم نیست ابیه فقط همینو میدونیم.....عه به هوش اومدن
کوک:ات قربونت برم خوبی قشنگم؟
ات:هومم ایییی درد دارم
کوک:چیزی نیست
ات:کوک ازت یه خواهش دارم
کوک: جانم
ات:این یه اکروبایی هست بهش نباید آسیب بخوره من آخرین اکروبایی دختر هستم و زندگیم ادامه ندارع امیدوارم.....
کوک:هیشششش نگووووو بسه دیگه....چرا.....چرا همش تو......هااااا؟(گریه)
که یهو همه از در اومدن تو و نینی هم دست نامجون بود
ات:سورپرایزز
کوک:ایی شیطون قلبم وایساد نینی رو بده من الان خرابش میکنی.
نامجون:نینی مگه خراب میشه؟
کوک:از تو هر کاری بر میاد
ات:یونجین
کوک:ها؟
ات:اسمش یوجین باشه؟تولوقدا
کوک:باشه ات ممنونم ازت
ات یه لبخند زد و تا آخر به خوبی زندگی کردند
ات:ایییی درد دارمممم
کوک:چیزی نیس ات الان تموم میشه
ات:ایییییی.....ایییییی.....جییییییییغ
کوک:یه زره دیگه فکرشو بکن یه نینی کوچولو تو بغلت دو دیقه دیگه چیزی نیست
ات:ایییییی دلمممممم.....ایییییی
تو اتاق زایمان بودیم ات بدجور درد داشت البته حق داشت با این سن کم داره زایمان میکنه.که با صدای گریه دیگه صدای جیغ های ات تموم شد
دکتر:آقای جئون میشه برید بیرون؟
کوک:بله
رفتم بیرون تو فکر بودم ات چقدر درد داشت میکشید مقصر من بودم نباید باردارش میکردم اون میگفت سقط کنیم اما من......هوفففف
هوسوک:چیشد
کوک:......
نامجون:به دنیا اومد؟چیشد؟جون به لبمون کردی بگو دیگه
کوک:به دنیا اومد
پسرا براش دست زدن چون پدر شده بود که یه تخت کوچیک که یه بچه نینی ناز توش بود از اتاق زایمان اومد بیرون کوک افتاد دنبال تخت اصلا حواسش به ات نبود اما تا یاد ات افتاد رفت سمت اتاق
کوک:آقای دکتر ات چیشد
دکتر:فعلا تو کما به سر میبرن زایمان سختی داشتن خون زیادی از دست دادن
کوک:گروه خونی...
دکتر:یه گروه خونی نادر هست g۷ (حالا به بزرگی خودتون ببخشید)
کوک:چی چی؟
دکتر:این یه دختر اکروبایی هست یعنی خونش قرمز هم نیست ابیه فقط همینو میدونیم.....عه به هوش اومدن
کوک:ات قربونت برم خوبی قشنگم؟
ات:هومم ایییی درد دارم
کوک:چیزی نیست
ات:کوک ازت یه خواهش دارم
کوک: جانم
ات:این یه اکروبایی هست بهش نباید آسیب بخوره من آخرین اکروبایی دختر هستم و زندگیم ادامه ندارع امیدوارم.....
کوک:هیشششش نگووووو بسه دیگه....چرا.....چرا همش تو......هااااا؟(گریه)
که یهو همه از در اومدن تو و نینی هم دست نامجون بود
ات:سورپرایزز
کوک:ایی شیطون قلبم وایساد نینی رو بده من الان خرابش میکنی.
نامجون:نینی مگه خراب میشه؟
کوک:از تو هر کاری بر میاد
ات:یونجین
کوک:ها؟
ات:اسمش یوجین باشه؟تولوقدا
کوک:باشه ات ممنونم ازت
ات یه لبخند زد و تا آخر به خوبی زندگی کردند
۵.۰k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.