فیک کوک
فیک کوک
عشق تدریجی
پارت22
ویو ا.ت
نشسته بودیم که یههههووووووووووووووووو
دستشوییم گرفت(فحش ازاد😂)
اروم لباسمو جمع کردم و وارد اتاق شدم چون عروسی از ساعت 8تا 12شب بود من دوتا لباس میپوشیدم رفتم لباس عروس رو عوض کردم و یک لباس باز و کوتاه پوشیدم و رفتم دستشویی
داشتم دستامو میشستم که یهد یک دختری اومد کنارمو گفت%اوووو پس تو زن ددیه منی درسته
+ببخشید؟
%منظورم jk هست ددیم
+اوهوم بله من زنشم
دختره معلوم بود که هر*زه اس نیشخند صدا داری زد و گفت
%اومم حتما تورو بخاطر پولت گرفته و اگر نه من چیم از تو کم بود تازه ما یک سال تو رابطه بودم
نمیدونم چرا ناراحت شدم که ادامه داد
%هه واگر نه چرا باید با کسی که از خودش 9سال کوچیکتره ازدواج کنه اخه ..........ولی تو.....دختر خیلی خوشگلی هم نیستی
که یک دختر اومد کنارش بهش گفت
#یاااا می سو زیاد اذیتش نکن الان گریش در میاد
%(خنده) ولی تو نمیدونی قبل تو چه رابطه ای داشتم حس خیلی خوبی بود که هر روز با قیافه هاتش روبه رو میشدی
+(نیشخند) اصلا مهم نیست تو گذشته چه اتفاقی افتاده مهم اینکه تو براش اندازه یک هرزه بودی وگر نه الان به جای من تو کنارش به عنوان زن رسمیش اعلام میشدی عزیزم
معلوم بود که حرصش گرفته بود پاشو به زمین کوبید و با دوستش از اونجا خارج شد
بهم بر خورده بود و ناراحت شدم ک اونطوری گفت بهم بغض کردم ولی بازم تونستم تخریبش کنم حیح
با کلافگی از اونجا خارج شدم نشستم اونجا ولی کوک رو ندیدم یونا هم نبود اوففففففف کجایین حالم خیلی بد بود اون زنیکه هم که اونا رو گفت ناراحت ترم شدم ساعت 10 بود و همه داخل حیاط بودن ارو بدون اینکه کسی بفهمه رفتم حیاط پشتی تا اونجا خلوت کنم با خودم
همه جا تاریک بود بدون هیچ نگهبانی اینجا جای خوبی برا خلوت کردن بود اروم سمت یک درخت کاج رفتم نشستم
کت جنگکوک هنوز روم بود بوی خیلی خوبی میداد عطرش خیلی بوش تندو تیز بود باعث شد سرفه کنم و اشک تو چشمام جمع شه همینطور بغضم فشار اوره بود اروم اشک هام جاری شد بدون صدا اشک بخاطر سرنوشتی که داشتم یا بخاطر انتقامم یا بخاطر حرف های اون زن نکنه من....نه ....نه من .....عاشق کوک شدم.....امکان نداره
یک صدای از پشت سرم اومد بلند شدم و اشکام رو پاک کردم برگشتم پشت سرم
کوک بود که گفت
_ا.ت مگه نگفتم بیرو.....ن نیا تو تو گریه کردی
+امم نه حالم خوبه بیا بریم پیش مهمونا
داشتم میرفتم که دستمو گرفت و نذاشت برم منو ست خودش کشید و گفت:بخاطر می سو بود نع؟؟
تعجب کردم از کجا خبر دار شده اما نباید بزارم بفهمه من ناراحت شدم ولی دیر شده
_من اومدم دنبالت جای دستشویی که مکالمه تونو شنیدم
+اوهوم اره راستش از حرفاش ناراحت شدم جلوی دوستش تحقیرم کرد
ناخواسته اشکی روی گونم چکید......
ادامه دارد........
عشق تدریجی
پارت22
ویو ا.ت
نشسته بودیم که یههههووووووووووووووووو
دستشوییم گرفت(فحش ازاد😂)
اروم لباسمو جمع کردم و وارد اتاق شدم چون عروسی از ساعت 8تا 12شب بود من دوتا لباس میپوشیدم رفتم لباس عروس رو عوض کردم و یک لباس باز و کوتاه پوشیدم و رفتم دستشویی
داشتم دستامو میشستم که یهد یک دختری اومد کنارمو گفت%اوووو پس تو زن ددیه منی درسته
+ببخشید؟
%منظورم jk هست ددیم
+اوهوم بله من زنشم
دختره معلوم بود که هر*زه اس نیشخند صدا داری زد و گفت
%اومم حتما تورو بخاطر پولت گرفته و اگر نه من چیم از تو کم بود تازه ما یک سال تو رابطه بودم
نمیدونم چرا ناراحت شدم که ادامه داد
%هه واگر نه چرا باید با کسی که از خودش 9سال کوچیکتره ازدواج کنه اخه ..........ولی تو.....دختر خیلی خوشگلی هم نیستی
که یک دختر اومد کنارش بهش گفت
#یاااا می سو زیاد اذیتش نکن الان گریش در میاد
%(خنده) ولی تو نمیدونی قبل تو چه رابطه ای داشتم حس خیلی خوبی بود که هر روز با قیافه هاتش روبه رو میشدی
+(نیشخند) اصلا مهم نیست تو گذشته چه اتفاقی افتاده مهم اینکه تو براش اندازه یک هرزه بودی وگر نه الان به جای من تو کنارش به عنوان زن رسمیش اعلام میشدی عزیزم
معلوم بود که حرصش گرفته بود پاشو به زمین کوبید و با دوستش از اونجا خارج شد
بهم بر خورده بود و ناراحت شدم ک اونطوری گفت بهم بغض کردم ولی بازم تونستم تخریبش کنم حیح
با کلافگی از اونجا خارج شدم نشستم اونجا ولی کوک رو ندیدم یونا هم نبود اوففففففف کجایین حالم خیلی بد بود اون زنیکه هم که اونا رو گفت ناراحت ترم شدم ساعت 10 بود و همه داخل حیاط بودن ارو بدون اینکه کسی بفهمه رفتم حیاط پشتی تا اونجا خلوت کنم با خودم
همه جا تاریک بود بدون هیچ نگهبانی اینجا جای خوبی برا خلوت کردن بود اروم سمت یک درخت کاج رفتم نشستم
کت جنگکوک هنوز روم بود بوی خیلی خوبی میداد عطرش خیلی بوش تندو تیز بود باعث شد سرفه کنم و اشک تو چشمام جمع شه همینطور بغضم فشار اوره بود اروم اشک هام جاری شد بدون صدا اشک بخاطر سرنوشتی که داشتم یا بخاطر انتقامم یا بخاطر حرف های اون زن نکنه من....نه ....نه من .....عاشق کوک شدم.....امکان نداره
یک صدای از پشت سرم اومد بلند شدم و اشکام رو پاک کردم برگشتم پشت سرم
کوک بود که گفت
_ا.ت مگه نگفتم بیرو.....ن نیا تو تو گریه کردی
+امم نه حالم خوبه بیا بریم پیش مهمونا
داشتم میرفتم که دستمو گرفت و نذاشت برم منو ست خودش کشید و گفت:بخاطر می سو بود نع؟؟
تعجب کردم از کجا خبر دار شده اما نباید بزارم بفهمه من ناراحت شدم ولی دیر شده
_من اومدم دنبالت جای دستشویی که مکالمه تونو شنیدم
+اوهوم اره راستش از حرفاش ناراحت شدم جلوی دوستش تحقیرم کرد
ناخواسته اشکی روی گونم چکید......
ادامه دارد........
۳.۱k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.