بر هم زدم ان بار پرشان خود را

بر هم زدم اين بار پريشانى خود را
عاشق شدنِ از سر نادانى خود را

يک لحظه نفهميدم و بر باد سپردم
با ديدن چشم تو، مسلمانى خود را

گفتم به دل سوخته‌ام باختى، اما
از ياد نبر باعث ويرانى خود را

آن موى سياهى كه تو را تا دل شب برد
از ياد نبر غصه‌ی طولانى خود را

در شعر فقط از دل عاشق بنويسيم؟!
بگذار كه اين مصرع پايانى خود را-

-از جانب چشمان سياهت بنويسم
تا فاش كند قصه‌ى پنهانى خود را...

#زهرا_جعفرى_جلوه


💫🎋
دیدگاه ها (۲)

کنار من که قدم می‌زنی هوا خوب استپر از پریدنم و جای زخم‌ها خ...

کجاها را به دنبالت بگردم شهر خالی را ... ؟!دلم انگار باور کر...

جهنم شد جهانم‌ بی تو و دائم پریشانممن از کابوس تنهایی در...

روی هر بیت از غزل از تو نشانی داشتمبا تو در پایان شعرم گفتما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط