وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی

وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی

بزم تو مرا می طلبد ، آمدم ای جان
من عودم و از سوختنم نیست رهایی

تا در قفس بال و پر خویش اسیرست
بیگانه ی پرواز بود مرغ هوایی

با شوق سرانگشت تو لبریز نواهاست
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی

عمری ست که ما منتظر باد صباییم
تا بو که چه پیغام دهد باد صبایی

ای وای بر آن گوش که بس نغمهٔ این نای
بشنید و نشد آگه از اندیشهٔ نایی

افسوس بر آن چشم که با پرتو صد شمع
در اینه ات دید و ندانست کجایی

آواز بلندی تو و کس نشنودت باز
بیرونی ازین پرده ی تنگ شنوایی

در اینه بندان پریخانه ی چشمم
بنشین که به مهمانی دیدار خود آیی
بینی که دری از تو به روی توگشایند
هر در که براین خانه ی ایینه گشایی

چون سایه مرا تنگ در آغوش گرفته ست
خوش باد مرا صحبت این یار سرایی....
دیدگاه ها (۱)

نگاهت را گره بزنبه هر لحظه زندگی منحس امنیت میگیرموقتی تو .....

این آخر هفته های لعنتی گاهی به وسعت یک اقیانوس خاطره ها را، ...

مرغ دل در قفس سینه من می نالدبلبل ساز ترا دیده هم آواز امشبز...

من را به غیر عشق به نامی صدا نکنغم را دوباره وارد این ماجرا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط