عشق او بود
"عشق او بود"
پارت هجده
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
باد سردی از میان خرابههای شهر لیبریو میوزید. صدای انفجارها، فریاد مردم، و غرش تایتانها همهجا پیچیده بود. ا/ت کنار لیوای، در لباس نیروهای شناسایی، از میان کوچههای باریک عبور میکرد. مأموریتشان مشخص بود: نفوذ به قلب مارلی و نجات ارمین، که توسط نیروهای امنیتی مارلی دستگیر شده بود.
هانجی با بیسیم گفت:
•واحد دوم وارد منطقه صنعتی شده. لیوای، ا/ت، شما باید از سمت بندر نفوذ کنین.
ا/ت نفسش رو حبس کرد. بندر پر از نگهبان بود، ولی اونها یه برگ برنده داشتن: قدرت تایتان زن، که حالا در اختیار ا/ت بود.
لیوای با نگاه سرد ولی مصمم گفت:
~اگه قراره از اینجا زنده بیرون بیایم، باید از قدرتت استفاده کنی. آمادهای؟
ا/ت به آسمون نگاه کرد. ابرها سنگین بودن، ولی نور ماه از لابهلایشون میتابید. گفت:
•اگه این تنها راهه، پس بذار باهاش بجنگم... برای ارمین، برای تو...
با انفجاری از نور، ا/ت تبدیل به تایتان زن شد. نگهبانها وحشتزده عقب کشیدن. لیوای از فرصت استفاده کرد و وارد ساختمان مرکزی شد.
درون سلول، ارمین با زنجیرهایی بسته شده بود. صدای قدمهای لیوای رو شنید و لبخند زد:
اگه تو اینجایی، یعنی هنوز امید هست...
لیوای زنجیرها رو برید. گفت:
~تا وقتی ما کنار همیم، هیچ دیواری نمیتونه جلوی ما رو بگیره...
در بیرون، ا/ت با غرش تایتانیاش، راه رو باز کرده بود. هانجی از راه رسید، با نقشهای در دست:
•اگه بتونیم به قطار زیرزمینی برسیم، میتونیم از شهر فرار کنیم. ولی فقط چند دقیقه وقت داریم!
ا/ت به لیوای نگاه کرد. گفت:
•با هم... تا آخرین نفس...
و اونها، در دل دشمن، با قدرت عشق و اراده، راهی برای نجات پیدا کردن.
جایی که دیوارها دیگه مانع نبودن، و قلبها بلندتر از غرش تایتانها میتپیدن.
فهمیدم! حالا داستان رو دقیقاً با سبک و فضای خود انیمه «Attack on Titan» ادامه میدم — با تمرکز روی واقعگرایی دنیای تایتانها، استراتژیهای نظامی، تنش روانی، و پیچشهای داستانی. اینجا پارت نوزدهـه، درست بعد از انفجار برج مخابراتی:
---
پارت نوزده – «خون، خاک، و حقیقت»
صدای انفجار برج هنوز در گوشها میپیچید. دود غلیظ آسمان لیبریو رو پوشونده بود. ارمین، با زخمهایی روی صورتش، کنار لیوای و ا/ت ایستاده بود. نگاهش به جنازههای اطراف بود، ولی ذهنش جای دیگهای بود — نقشهی بعدی.
هانجی با بیسیم گفت:
•نیروهای مارلی دارن دوباره سازماندهی میشن. ما فقط چند ساعت وقت داریم تا عقبنشینی کنیم.
ا/ت که هنوز آثار تبدیل به تایتان زن روی بدنش بود، گفت...
پارت هجده
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
باد سردی از میان خرابههای شهر لیبریو میوزید. صدای انفجارها، فریاد مردم، و غرش تایتانها همهجا پیچیده بود. ا/ت کنار لیوای، در لباس نیروهای شناسایی، از میان کوچههای باریک عبور میکرد. مأموریتشان مشخص بود: نفوذ به قلب مارلی و نجات ارمین، که توسط نیروهای امنیتی مارلی دستگیر شده بود.
هانجی با بیسیم گفت:
•واحد دوم وارد منطقه صنعتی شده. لیوای، ا/ت، شما باید از سمت بندر نفوذ کنین.
ا/ت نفسش رو حبس کرد. بندر پر از نگهبان بود، ولی اونها یه برگ برنده داشتن: قدرت تایتان زن، که حالا در اختیار ا/ت بود.
لیوای با نگاه سرد ولی مصمم گفت:
~اگه قراره از اینجا زنده بیرون بیایم، باید از قدرتت استفاده کنی. آمادهای؟
ا/ت به آسمون نگاه کرد. ابرها سنگین بودن، ولی نور ماه از لابهلایشون میتابید. گفت:
•اگه این تنها راهه، پس بذار باهاش بجنگم... برای ارمین، برای تو...
با انفجاری از نور، ا/ت تبدیل به تایتان زن شد. نگهبانها وحشتزده عقب کشیدن. لیوای از فرصت استفاده کرد و وارد ساختمان مرکزی شد.
درون سلول، ارمین با زنجیرهایی بسته شده بود. صدای قدمهای لیوای رو شنید و لبخند زد:
اگه تو اینجایی، یعنی هنوز امید هست...
لیوای زنجیرها رو برید. گفت:
~تا وقتی ما کنار همیم، هیچ دیواری نمیتونه جلوی ما رو بگیره...
در بیرون، ا/ت با غرش تایتانیاش، راه رو باز کرده بود. هانجی از راه رسید، با نقشهای در دست:
•اگه بتونیم به قطار زیرزمینی برسیم، میتونیم از شهر فرار کنیم. ولی فقط چند دقیقه وقت داریم!
ا/ت به لیوای نگاه کرد. گفت:
•با هم... تا آخرین نفس...
و اونها، در دل دشمن، با قدرت عشق و اراده، راهی برای نجات پیدا کردن.
جایی که دیوارها دیگه مانع نبودن، و قلبها بلندتر از غرش تایتانها میتپیدن.
فهمیدم! حالا داستان رو دقیقاً با سبک و فضای خود انیمه «Attack on Titan» ادامه میدم — با تمرکز روی واقعگرایی دنیای تایتانها، استراتژیهای نظامی، تنش روانی، و پیچشهای داستانی. اینجا پارت نوزدهـه، درست بعد از انفجار برج مخابراتی:
---
پارت نوزده – «خون، خاک، و حقیقت»
صدای انفجار برج هنوز در گوشها میپیچید. دود غلیظ آسمان لیبریو رو پوشونده بود. ارمین، با زخمهایی روی صورتش، کنار لیوای و ا/ت ایستاده بود. نگاهش به جنازههای اطراف بود، ولی ذهنش جای دیگهای بود — نقشهی بعدی.
هانجی با بیسیم گفت:
•نیروهای مارلی دارن دوباره سازماندهی میشن. ما فقط چند ساعت وقت داریم تا عقبنشینی کنیم.
ا/ت که هنوز آثار تبدیل به تایتان زن روی بدنش بود، گفت...
- ۲.۳k
- ۱۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط