دنیایی عجیب
☆دنیایی عجیب☆
پارت هفتم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ا/ت به اطراف نگاه کرد. یه در پشتی بود، نیمهباز. ارن دستش رو گرفت و گفت:
_بدو.
با هم از در پشتی خارج شدن، از راهپله اضطراری پایین رفتن و توی تاریکی شب ناپدید شدن.
صبح روز بعد، ا/ت و ارن توی خونه نشسته بودن. مدارکی که از شرکت فلیکس دزدکی برداشته بودن، روی میز پخش بود. کیان هم از راه رسید، با یه لپتاپ و چهرهای نگران.
_من دیشب تا صبح روی اینا کار کردم. یه چیز عجیب پیدا کردم.
ا/ت با اضطراب گفت:
_چی پیدا کردی؟
کیان لپتاپ رو باز کرد و یه فایل رو نشون داد. داخلش یه لیست بود از چند نفر با اسمهای رمز، آدرسها، و یه ستون با عنوان «کنترل روانی».
ارن اخم کرد:
_کنترل روانی؟ یعنی چی؟
کیان گفت:
_فلیکس عضو یه گروه مخفی بوده که روی آدمها آزمایش روانی انجام میدادن. نه رسمی، نه قانونی. یه جور پروژهی غیرمجاز برای تست تأثیرات ترس، وابستگی، و کنترل ذهنی.
ا/ت با صدای لرزان گفت:
_یعنی من... یکی از اون آزمایشها بودم؟
کیان سری تکون داد:
_متأسفم، ولی بله. رفتارهای فلیکس، دوربینها، پیامهای تهدیدآمیز... همهش بخشی از یه الگوئه. اون میخواسته ببینه تا کجا میتونه تو رو تحت کنترل نگه داره.
ارن با خشم گفت:
_اون فقط یه روانی نیست. اون یه مهرهست توی یه بازی خیلی بزرگتر.
ا/ت اشک توی چشماش جمع شد. ولی بعد، با صدایی محکم گفت:
_دیگه نمیذارم کسی با ذهنم بازی کنه. حالا که فهمیدم، باید کاری کنم.
کیان گفت:
_اگه بخوای، میتونیم همهی مدارک رو ببریم پیش یه خبرنگار مستقل. پلیس ممکنه تحت نفوذ باشه، ولی رسانهها نه.
ارن لبخند زد:
_این بار، ما بازی رو شروع میکنیم.
ا/ت با ترس گفت:
این خطرناکه ارن ما نمیتونیم اونو پیش بینی کنیم!!
ارن لحظهای مکث کرد. نگاهش به چشمان ا/ت افتاد، پر از اضطراب و تردید. صدای بارون هنوز از پنجره شنیده میشد، مثل ضربان قلبی که تندتر شده بود.
_درسته. نمیتونیم پیشبینیاش کنیم. ولی میتونیم آماده باشیم.
ا/ت با صدای لرزان گفت:
_اگه بفهمه ما وارد شرکتش شدیم، اگه بخواد انتقام بگیره چی؟
ارن نفس عمیقی کشید و گفت:
_اون از قبل خطرناک بود. ولی حالا ما یه قدم جلوترایم. ما میدونیم اون کیه، اون نمیدونه ما تا کجا پیش رفتیم.
پارت هفتم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ا/ت به اطراف نگاه کرد. یه در پشتی بود، نیمهباز. ارن دستش رو گرفت و گفت:
_بدو.
با هم از در پشتی خارج شدن، از راهپله اضطراری پایین رفتن و توی تاریکی شب ناپدید شدن.
صبح روز بعد، ا/ت و ارن توی خونه نشسته بودن. مدارکی که از شرکت فلیکس دزدکی برداشته بودن، روی میز پخش بود. کیان هم از راه رسید، با یه لپتاپ و چهرهای نگران.
_من دیشب تا صبح روی اینا کار کردم. یه چیز عجیب پیدا کردم.
ا/ت با اضطراب گفت:
_چی پیدا کردی؟
کیان لپتاپ رو باز کرد و یه فایل رو نشون داد. داخلش یه لیست بود از چند نفر با اسمهای رمز، آدرسها، و یه ستون با عنوان «کنترل روانی».
ارن اخم کرد:
_کنترل روانی؟ یعنی چی؟
کیان گفت:
_فلیکس عضو یه گروه مخفی بوده که روی آدمها آزمایش روانی انجام میدادن. نه رسمی، نه قانونی. یه جور پروژهی غیرمجاز برای تست تأثیرات ترس، وابستگی، و کنترل ذهنی.
ا/ت با صدای لرزان گفت:
_یعنی من... یکی از اون آزمایشها بودم؟
کیان سری تکون داد:
_متأسفم، ولی بله. رفتارهای فلیکس، دوربینها، پیامهای تهدیدآمیز... همهش بخشی از یه الگوئه. اون میخواسته ببینه تا کجا میتونه تو رو تحت کنترل نگه داره.
ارن با خشم گفت:
_اون فقط یه روانی نیست. اون یه مهرهست توی یه بازی خیلی بزرگتر.
ا/ت اشک توی چشماش جمع شد. ولی بعد، با صدایی محکم گفت:
_دیگه نمیذارم کسی با ذهنم بازی کنه. حالا که فهمیدم، باید کاری کنم.
کیان گفت:
_اگه بخوای، میتونیم همهی مدارک رو ببریم پیش یه خبرنگار مستقل. پلیس ممکنه تحت نفوذ باشه، ولی رسانهها نه.
ارن لبخند زد:
_این بار، ما بازی رو شروع میکنیم.
ا/ت با ترس گفت:
این خطرناکه ارن ما نمیتونیم اونو پیش بینی کنیم!!
ارن لحظهای مکث کرد. نگاهش به چشمان ا/ت افتاد، پر از اضطراب و تردید. صدای بارون هنوز از پنجره شنیده میشد، مثل ضربان قلبی که تندتر شده بود.
_درسته. نمیتونیم پیشبینیاش کنیم. ولی میتونیم آماده باشیم.
ا/ت با صدای لرزان گفت:
_اگه بفهمه ما وارد شرکتش شدیم، اگه بخواد انتقام بگیره چی؟
ارن نفس عمیقی کشید و گفت:
_اون از قبل خطرناک بود. ولی حالا ما یه قدم جلوترایم. ما میدونیم اون کیه، اون نمیدونه ما تا کجا پیش رفتیم.
- ۱.۹k
- ۱۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط