پاییز قابله ی نابلدی بود که تمام برگ هایی را که تابستان آ
پاییز قابله ی نابلدی بود که تمام برگ هایی را که تابستان آبستن بود سقط کرد،آب جوش و دستمال تمیز هم نقش برزخ بود برای عادی نشان دادن این جنایت!حالا که تمام بیمارستان ها تخت هایشان مملو از برگ های زرد و ناقصی ست که دسته گلِ پاییز است،قابله ی عزیز کرده اش دست هایش را با آب و صابون میشوید،لباسی که رج به رجش از خون دوخته شده راداز تن در می آورد،پیرهن گلدار زمینه مشکی اش را از گنجه بیرون می اورد،به تن میکند،دستی به سرو رویش میکشد،گونه هایش را سرخ و چشمانش را مشکین تر میکند،خون زیر ناخن های حنا گرفته اش را با سوهان پاک میکند،و گیسوان سپیدش را دو طره میکند و هردو سمت سرش میبافد..حالا میشود همان ننه سرمای دوست داشتنی که زیر کرسی اش پر از کادو های مختلف ست،وقتش رسیده جشن بگیرد،جشن خلاصی از پاییز!و خانه زاد شود در زمستانش..به مطبخ میرود،کدو تنبل را در دیگ میپزد،انارهای یادگار پاییز را دون میکند درون ظرف شیشه ای شاه عباسی،خرمالو ها را درون ظرف کنار مابقی میوه ها میچیند،انجیرها را از بند جدا میکند و روی باسلوق ها میریزد!آجیلش را در کاسه ی مسی روی کرسی میگذارد..نگاهی به اطراف می اندازد،همه چیز اماده ست برای رسیدن هر میهمان ناخوانده ای که قدمش روی چشم ننه سرما ست،سری به دیگ برنج میزند،قد کشیده وقتش است رویش روغن بدهد و زیر اجاق را کم کند،فسنجون هم دارد تُلُق تُلُق میکند و حسابی روغن انداخته،دوغ را هم از دخمه بیرون می آورد،باید حسابی ترش و گازدار شده باشد!دنبال گل محمدی میگردد برای مزه دار کردن دوغ و عطر دادن به برنج زعفرانیش..حالا این زن ننه سرمای دوست داشتنی ست نه قابله ی قاتل برگ های پاییزی،پس رفتار های وسواس گونه اش طبیعی ست..خیالش که راحت شد،گوشه ی کرسی را بالا میدهد،به آرامی زیرش میخزد،و با آن دندان های یکی درمیانش یک ساعتی طول میکشد تا یک انجیر را بجود!مشغول مَلِچ مولوچ کردن ست که درب را میزنند،میهمان های ناخوانده اش رسیدند..بفرمایی میگوید و آغوشش را باز میکند برایشان..!
- ۴.۸k
- ۰۲ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط