کلا از وقتی خودمو شناختم یه جوری بودم که دلم نمیخواست شب

کلاً از وقتی خودمو شناختم یه جوری بودم که دلم نمیخواست شبیه در و بری هام باشم ...
چیزایی رو دوست داشتم که کمتر کسی میپسندید ...
وسطِ چله ی زمستون دلم خوردنِ بستی قیفیِ شکلاتی تو پارک رو میخواست و تو گرمای ۴۰ درجه ی تابستون دوست داشتم بشینم کنجِ خونه و تو سکوت قهوه ام رو مزه مزه کنم ...
از بارون فراری نبودم ؛
تو خیابون اگه یهو بغضِ آسمون میترکید و شروع میکرد گریه کردن ، سرعتِ قدمام ناخودآگاه کم میشد و دستِ آخرم خیسِ خالی میرسیدم خونه و مهمون جمله ی معروفِ مامان میشدم که میگفت : تو نمیخوای دست از دیوونه بازی برداری؟
دستِ خودم نبود ، از تقلید بیزار بودم از اولم ...
هر چی مُد میشد ازش فرار میکردم و هر چی رو به انقراض بود برام جذاب ترین میشد ...
رنگِ قرمز مُد بود ؛ آبی میپوشیدم!
رژِ زرشکی خیلی رو بورس بود ، رنگِ کالباسی میشد رنگِ لبام ...
همسن و سالام هوای دورهمی های شاد تو سرشون بود و من فکر میکردم چند جلد کتابِ نخونده دارم؟!
من متفاوت بودم ...
تنهایی داشت این متفاوت بودن ...
دردسر داشت این تفاوت ها ...
دیوونه بودم من ...
تو فصلی که هیچکس نمیخواستش ؛
وقتی که خواستنی نبود ،
من عاشقش بودم ...
و
این حس لعنتی تنها چیزی بود که هیچوقت برام عوض نشد!!!

#مهسا_امیری_راد

@mesleee_maah🌙
دیدگاه ها (۴)

دارم به این فکر میکنم که ما چقدر از استعداد هامون توی زمینه ...

به شدت دلت میخواد با کسی صحبت کنیبعد میری یه نگاه به مخاطبا ...

مهران مدیری : عاشق شدی ؟حسین وفایی : خب بله هر کسی عاشق میشه...

‏‏سنت که میره بالاتر، اون دیوونگی قشنگه، اون ذوق و شوقه، جای...

خب سلام بچه ها 😞تو خونه نشسته بودم داشتم دیوونه میشدم 😮‍💨لوس...

بچه که بودم از پاییز بدم میومد، حتی اولین روز مدرسه که همه خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط