پارت ²
پارت ²
الان نزدیک یک ماه که به گذشته امدم سال ۱۶۷۸ به میلادی دلم برای همه تنگ شده اگر به ان تاج دست نمی زدم هیچ وقت همچین کابوسی برام پیش نمیومد دلم برای همه تنگ شده بعد از اینکه به ان تاج لعنتی دست زدم کلا امدم جای یه نفر دیگه تو گذشته اهههههه اما قبلا درباره ی این اتفاق تو یه کتاب خوندم کتاب (راز هایی در من)خونده بودم که می گفت یه پسر به اسم جاناتان از زمان خودش به گذشته رفته بود اما گذشته ی فرد دیگه ای نه گذشته ی خودش یعنی زندگی قبلی خودش و منم فکر میکنم امدم به زندگی قبلیم واقعا چه ترسناکه تازه وقتی اخلاقام و از وون جی می پرسم می ترسم توی زندگی قبلی من چه سگ اخلاق بودم هیفففف((یه من در آوردی گفتمممم اسم کتابوووو))
( ان یکی بهش میگن وون جی خدمتکار ا.ت)
وون جی:بانوی من لطفا دوباره شروع نکنید من از سما تقاضا دارم که پیش پدرتان بروید ایشان خیلی وقت است که منتظر شما هستند
ا.ت:وون جیییییی انقدر رسمی نباشششش حالم بهم میخورهههههه...اوکییییی الان میرمممم
بعد از رفتن ا.ت وون جی
بانو چقدر عوض شدند!هیچ وقت حرفا هایی مثل این نمی زدند از ان موقعی که بیهوش شدند کاملا تغییر کردند جالبه اما الا خیلی دوس داشتی تر شدند
ویو ا.ت
رفتن پیش پدرم
تق تق(مثلااااا در زدددد)
پدر ا.ت:بیا داخل
اوت:سلام پدر(تعزیم نمیدونم چطوری نوشته میشه به بزرگی خودتون ببخشید اما تعزیم کرد دیگه)
پدر ا.ت:به به سلام دختر عزیزم لطفا بیا و بشین باید درباره ی چیز های مهمی صحبت کنیم
ا.ت:بله چشمممم
(نیم ساعت بعد)
ادمین پکی
الان نزدیک یک ماه که به گذشته امدم سال ۱۶۷۸ به میلادی دلم برای همه تنگ شده اگر به ان تاج دست نمی زدم هیچ وقت همچین کابوسی برام پیش نمیومد دلم برای همه تنگ شده بعد از اینکه به ان تاج لعنتی دست زدم کلا امدم جای یه نفر دیگه تو گذشته اهههههه اما قبلا درباره ی این اتفاق تو یه کتاب خوندم کتاب (راز هایی در من)خونده بودم که می گفت یه پسر به اسم جاناتان از زمان خودش به گذشته رفته بود اما گذشته ی فرد دیگه ای نه گذشته ی خودش یعنی زندگی قبلی خودش و منم فکر میکنم امدم به زندگی قبلیم واقعا چه ترسناکه تازه وقتی اخلاقام و از وون جی می پرسم می ترسم توی زندگی قبلی من چه سگ اخلاق بودم هیفففف((یه من در آوردی گفتمممم اسم کتابوووو))
( ان یکی بهش میگن وون جی خدمتکار ا.ت)
وون جی:بانوی من لطفا دوباره شروع نکنید من از سما تقاضا دارم که پیش پدرتان بروید ایشان خیلی وقت است که منتظر شما هستند
ا.ت:وون جیییییی انقدر رسمی نباشششش حالم بهم میخورهههههه...اوکییییی الان میرمممم
بعد از رفتن ا.ت وون جی
بانو چقدر عوض شدند!هیچ وقت حرفا هایی مثل این نمی زدند از ان موقعی که بیهوش شدند کاملا تغییر کردند جالبه اما الا خیلی دوس داشتی تر شدند
ویو ا.ت
رفتن پیش پدرم
تق تق(مثلااااا در زدددد)
پدر ا.ت:بیا داخل
اوت:سلام پدر(تعزیم نمیدونم چطوری نوشته میشه به بزرگی خودتون ببخشید اما تعزیم کرد دیگه)
پدر ا.ت:به به سلام دختر عزیزم لطفا بیا و بشین باید درباره ی چیز های مهمی صحبت کنیم
ا.ت:بله چشمممم
(نیم ساعت بعد)
ادمین پکی
۱۴.۱k
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.