شوگا ات تو به هوش اومدی ذوققققق پرستاااارررر بیم

شوگا: ات تو به هوش اومدی ((ذوققققق)) پرستاااارررر بیـــمااار ما به هوش اومد
ویو راوی: اینو گفت و بعد پرید بغل ات یهو فهمیدن چیکار کردن از هم جدا شدن و رنگشون سرخخ شدد
((پرش زمانی به یک ساعت بعد)))
ویو راوی: مادر بزرگ و بچه های کلاس اومدن ملاقاات ات
هنوز شوگاو ات خجالت می کشیدن بع خاطر بغلی که همو کردن

............ یااا دوباره پرش زمانی به سه روز بعد....


ویو راوی: بعد چند روز همه چی به حالت عادی برگشت اما رابطه ات و شوگا قوی تر شده بود.

شوگا و ات در حال برگشت به خونه بودن
که یهو یه چیز درون ات گفت الان یع ماشین با سرعت بالا به شوگا می زنه و اونو تا اخر عمرش فلج می کنه سریع خودتو شوگا رو از کنار خیابون بکش اونور
ات: تو واقعیت چی ((چیزی که درونش بود( با لحن بلند تو درونش) عجلههه کن))
ویو راوی: ات خودشو و شوگا رو سریع میکشه اون ور
شوگا: اتتتت چتههه
ویو راوی: وقتی شوگا اینو گفت یهو یع ماشین باسرعت بالا حرکت کرد
شوگا: خدای من ات از کجا فهمیدی
ات: عا.... عاــ فقط صدای ماشینو شنیدم و حدس زدم
نویسنده: تانی
پارت هفتم
دیدگاه ها (۰)

پارت ¹توضیح درباره ی فیک نیم فیک : تاج زمان شخصیت های فیک: ا...

پارت ²الان نزدیک یک ماه که به گذشته امدم سال ۱۶۷۸ به میلادی ...

مادر بزرگ: وااای خدایاا کمکش کن ((پرش زمانی به دوساعت بعد)) ...

ویو راوی: همینطور داشتن حرف می زدن که یهو ات یه بچه گربه دید...

P6: Mansion kim:آتریا ویو:دستم و به نرده پله ها گرفتم که یوا...

P2: mansion kimکه یهو یکی موهام رو کشید، فهمیدم، سانا بودسان...

P4: Mansion kim پرش زمانی به ظهر:ویو ات:داشتیم کارامون رو زو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط