داشتیم بابچهاصبحانه روآماده میکردیم البته اوناآماده میکرد
داشتیم بابچهاصبحانه روآماده میکردیم البته اوناآماده میکردن ومن رویه یع نیمکت نشسته بودموپاهامودرازکرده بودم وخستگی درمیکردموهی غرمیزدم کع مردیمواین چع تفریحیومن گوهبخورم باشمابیام همچین جاهایی
الناز:ااااا خفه شودیگع النامخمونوخوردی
من:گونخوراوکتونیموبرداشتموبع طرفش پرت کردم
النازجاخالی داد:بی شخصیت
دهنموبازکردم که جوابشوبدم که صدایه دادامیرعلی به گوشم رسیداخه مردایه دوسه متری ازمااونطرف ترکه یع عالمه درخت کنارهم بودپشت درختابودن
هرچقدمیگذشت صدایه دادوبیدادبیشتروبیشترمیشدحالادیگه هممون به طرف صدابرگشته بودیموبی حرکت وباتعجب فقط بع درختایی نگاه میکردیم که ازپشتشون صدای دادوهوارامیرعلی میومدزودترازهمشومن عکس العمل نشون دادم وکتونیاموپوشیدموبع طرف درختادویدم بااین حرکتم بچهام بع خودشون اومدن و پشت سرمن دویدن درختاروردکردیموباصحنه ایی که امیرعلی یقه کوروشوگرفته بودولب کوروش پاره شده بودوازش خون میومدوبچهام سعی درجداکردنشون داشتن
باسرعت دوبع طرف امیرعلی دویدم:بادادامیرعلی چیشده چه خبره امیرعلی ولش کن امیرعلی تروخدا کلماتوبدون فکروپشت سرهم میگفتم بع هیچی فک نمیکردم وفقط میخواستم کاری کنم که امیرعلی بیخیالش بشه
ولی امیرعلی انگارباهربارشنیدن صدایه من جریترمیشدوصداشوبلندترمیکردوحرصه توصداشم بیشترمیشد
امیرعلی:عوضی اون چع گوهی بودکع خوردی فک کردی کی هسته اصن توباچع حقی اسمه زن منوبه زبون میاری که بخوایی همچین گوهاییم بخور میکشمت عوضی ویه مشت کوبیدتوصورت کوروش
یاابوالفضل مگه چی شده راجب من داشت حف میزد
کوروش:نفس نفس زنان وباصدایی همراه باناله ایناهاش اومداصن چراازخودش نمیپرسی
امیرعلی:مگه بهت نمیگم خفه شوحروم لقمه ومشتشوآوردبالا
من:بادادوباصدایی که حالابخاطرترس وگریه میلرزیدامیرعلی جون من ولش کن
بااین حرفم امیرعلی مشتشوتوهوانگه داشت وبعدازچندلحظه آوردش پایین چشماشوکه معلوم بودبخاطرعصبانیته بسته بودباشتاب کوروشوبه طرف مخالف هل داد:گمشوعوضی اگه یه باردیگه فقط یع باردیگه تودوروبرخودم یاالناببینم میکشمت انگشت اشارشوبه سمت من گرفت:به جون خودش که میکشمت
وباحرص به طرف من برگشتومچمومحکم گرفت وتقریبامنودنبال خودش کشیدتابرسیم به ماشین توراه هزاربارگفتم امیرعلی ول کن ،دستمو امیرعلی دستموشکستی،نمیخوایی بگی چی شده ولی لام تاکام حف نزددرماشینوبازکردپرتم کردتوماشینودروبست
سرعتش انقدری زیادبودکه کم مونده بودماشین پروازکنه
خودموسفت به صندلی چسبونده بودم وچشاموازترس بسته بود:امیرعلی آرومتربرویه چیزی میشه
+سکوت
-امیرعلی باتوام داری میترسونیم
+سکوت
-خب حداقل بگوچیشده چراباهام حف نمیزنی من کاری کردم
الناز:ااااا خفه شودیگع النامخمونوخوردی
من:گونخوراوکتونیموبرداشتموبع طرفش پرت کردم
النازجاخالی داد:بی شخصیت
دهنموبازکردم که جوابشوبدم که صدایه دادامیرعلی به گوشم رسیداخه مردایه دوسه متری ازمااونطرف ترکه یع عالمه درخت کنارهم بودپشت درختابودن
هرچقدمیگذشت صدایه دادوبیدادبیشتروبیشترمیشدحالادیگه هممون به طرف صدابرگشته بودیموبی حرکت وباتعجب فقط بع درختایی نگاه میکردیم که ازپشتشون صدای دادوهوارامیرعلی میومدزودترازهمشومن عکس العمل نشون دادم وکتونیاموپوشیدموبع طرف درختادویدم بااین حرکتم بچهام بع خودشون اومدن و پشت سرمن دویدن درختاروردکردیموباصحنه ایی که امیرعلی یقه کوروشوگرفته بودولب کوروش پاره شده بودوازش خون میومدوبچهام سعی درجداکردنشون داشتن
باسرعت دوبع طرف امیرعلی دویدم:بادادامیرعلی چیشده چه خبره امیرعلی ولش کن امیرعلی تروخدا کلماتوبدون فکروپشت سرهم میگفتم بع هیچی فک نمیکردم وفقط میخواستم کاری کنم که امیرعلی بیخیالش بشه
ولی امیرعلی انگارباهربارشنیدن صدایه من جریترمیشدوصداشوبلندترمیکردوحرصه توصداشم بیشترمیشد
امیرعلی:عوضی اون چع گوهی بودکع خوردی فک کردی کی هسته اصن توباچع حقی اسمه زن منوبه زبون میاری که بخوایی همچین گوهاییم بخور میکشمت عوضی ویه مشت کوبیدتوصورت کوروش
یاابوالفضل مگه چی شده راجب من داشت حف میزد
کوروش:نفس نفس زنان وباصدایی همراه باناله ایناهاش اومداصن چراازخودش نمیپرسی
امیرعلی:مگه بهت نمیگم خفه شوحروم لقمه ومشتشوآوردبالا
من:بادادوباصدایی که حالابخاطرترس وگریه میلرزیدامیرعلی جون من ولش کن
بااین حرفم امیرعلی مشتشوتوهوانگه داشت وبعدازچندلحظه آوردش پایین چشماشوکه معلوم بودبخاطرعصبانیته بسته بودباشتاب کوروشوبه طرف مخالف هل داد:گمشوعوضی اگه یه باردیگه فقط یع باردیگه تودوروبرخودم یاالناببینم میکشمت انگشت اشارشوبه سمت من گرفت:به جون خودش که میکشمت
وباحرص به طرف من برگشتومچمومحکم گرفت وتقریبامنودنبال خودش کشیدتابرسیم به ماشین توراه هزاربارگفتم امیرعلی ول کن ،دستمو امیرعلی دستموشکستی،نمیخوایی بگی چی شده ولی لام تاکام حف نزددرماشینوبازکردپرتم کردتوماشینودروبست
سرعتش انقدری زیادبودکه کم مونده بودماشین پروازکنه
خودموسفت به صندلی چسبونده بودم وچشاموازترس بسته بود:امیرعلی آرومتربرویه چیزی میشه
+سکوت
-امیرعلی باتوام داری میترسونیم
+سکوت
-خب حداقل بگوچیشده چراباهام حف نمیزنی من کاری کردم
- ۱.۸k
- ۲۵ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط