ادامه رمان

ادامه رمان:
وقتی دیدم هیچ فایده ایی نداره وصحبت نمیکنه تصمیم گرفتم چیزی نگم
بالاخره بعدازکلی راه کنارجاده نگه داشت وپیاده شددرماشینومحکم کوبید
بعدازکلی چپ وراست رفتن به کاپوت ماشین تکیه دادپیاده شدم وبع طرفش رفتم
-امیرعلی چیشده چراچیزی نمیگی چرابامن حف نمیزنی من کاری کردم؟
کمی سکوت کردم ولی بازم چیزی نگف
-کوروش چی گف بهت
باحرص به طرفم برگشت ودادزد:اسم اون عوضی روتودهنت نیار
_باشع پس بگوچیشده
+تونمیدونی چی شده؟
_نع ازکجابایدبدونم من که اونجانبودم مابابچهانشسته بودکه یهـ
+اونروزکه رفته بودی بیرون تواین عوضی روبیرون دیدی؟
باگفتن این حرفش دلم حری ریخ
+دادزدگفتم دیدی یانع
-باصدای لرزون اره چطور
باگفتن این حرفم یکهوکلاحالت صورت امیرعلی عوض شدوانگاربه اعصبانیتش چن برابراضافه شد
+پس بگوهمچین بی تقصیرم نیسی من خرم که بهت اعتمادکردم فک کردم دوسم داری منه خروببین که رفتم گرفتم اون عوضی روزدم سینه سپرکردم گفتم زن من همچین کاری رونمیکنه
_ازچی داری حف میزنی
+یه پوزخندزدوالانمیدونم ازشمابایدپرسیدمن ازچی دارم حف میزنم شماواضح ترمیدونی خانوم
_واضح ترحف بزن ببینم چی میگی
+مگه من چی برات کم گذاشتم یامن انقدبرات کم بودم که میری بالاشی های خیابون لاس میزنـ
باشنیدن این حرفش احساس کردم یه سطل آب یخوریختن روسرم هرلحظه که کلمه هایه بیشتری اززبونش خارج میشدانگارتیکه تیکه میکردنم دستموآوردم بالاوباهرچه توانم روی صورتش فرودآوردم
اشکام سرازیرشد:باصدایه دورگه ولرزونم اصن میفهمی چع چرتوپرتی میگی اصن متوجه هستی راجب کی چی میگی ازاونجاتااینجایه راس ازت پرسیدم چیشده هیچی نگفتی لال شدی که کاش لال میموندی توواقعاراجب من چی فکرکردی بعدشم اسم خودتومیزاری عاشق هرچی گفتی هیچی نگفتم ولی توحق نداری راجب من اینطورصحبت کنی نه تونه هیچ عوضیه دیگه ایی اشکام که پشت سرهم سرازیرمیشدن روباپشت دستم پاک کردم:صدامومحکم ترکردم نمیدونم اون عوضی اونجاپشت درختابهت چی گف که این چرت وپرتارواومدیوتحویل من میدی ولی هرچی گفته هرچقدرم دروغ وشروورگفته ولی خوب گفته حداقلش باعث شدبشناسمت شایداگه مثه آدم میومدیوازخودم میپرسیدی بهت توضیح میدادم ولی حالااصن نیازی نمیبینم که بهت توضیح بدم
وبه طرف جاده حرکت کردم
هی دستموبرای ماشینابلندمیکردم وبه حرفاش که میگف:النابیابشین خودم میرسونمت،بیابریم بشینیم صحبت کنیم،بیابشین اون روی منوبالانیار
ولی انگاراصن صداشونمیشنیدم وهمزمان بااینکه دستموبرایه ماشیناتکون میدادم آروم اشکام سرازیرمیشدن بالاخره یه ماشین نگه داشت
+دادزدالناکجا میری
درماشینوبازکردم توصورتش نگاکردم نمیدونم کجافقط اینومیدونم کع تاهمینجاشم راهو خیلی اشتباه اومدم
دیدگاه ها (۵)

پارت شستم رمان مرگ وزندگی:دوهفته ایی میشدکع ازاون روزه مضخرف...

ادامه پارت شستم رمان مرگ وزندگی:بادیدنش ازتعجب چشمام اندازه ...

داشتیم بابچهاصبحانه روآماده میکردیم البته اوناآماده میکردن و...

#مافیای_من #P12فلیکس:پس.....هان تویی؟؟؟هان:ت.....تو............

#مافیای_من#P1 هان:21 سال/لینو:23 سال/هیونجین:22 سال/آی ان:17...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط