پارت شستم رمان مرگ وزندگی
پارت شستم رمان مرگ وزندگی:
دوهفته ایی میشدکع ازاون روزه مضخرف میگذشت ولی هرلحظه صداش حرفاش توگوشم توذهنم تکرارمیشدن وهردفعه اندازه همون روزاول میشکستم هنوزم باورم نمیشدکه امیرعلی همچین حرفایی روزده باشع واقعایعنی راجب من همچین فکری میکنه فک میکنه من همچین آدمی هستم کـــ
حتی اصن نمیخوام به زبونم بیارمامیرعلی عاشق من بودبهم اعتماداشت شایدم....شایدم..من اشتباه فک میکردم اینطورنبوده شایدمن خیلی زودبرایه رسیدن بهش دویدموعاشقش شدم مگه میشه عاشقی نسبت به معشوقش همچین فکری کنه یاحتی اونقدری بهش اعتمادنداشته باشه که حتی حاضرنشه حرفاشوتوضیحاتشوگوش کنه....
فکرای هرروزم البته بهتربگم هرلحظه وثانیه ام همینابودن هرچقدبیشترفک میکردم به چیزایه بیشتری پی میبردم وبیشتربه این فکرکه رابطه بینمونوتموم کنم نزدیک میشدم وهروقت که پایان فکرام به این نتیجه میرسیدم زودبه فک کردن خاتمه میدادم وسعی میکردم خودموباکاریی مشغول کنم من انقدری دربرابرامیرعلی وعشقه امیرعلی ضعیف بودم که حتی قدرت فکره نبودنشم نداشتم....
ازآخرین باری که دیده بودمش هرروزهزاربارزنگ میزد وآخرش خسته میشدودست میکشید وپیام پشت پیام ومتن کلیه همه پیاماشم این بودکه:النااشتباه کردم منوببخش متوجه ام که حرفایه خیلی بدی زدم ولی خب اعصبانی بودم النابیام دنبالت بریم بیرون باهم صحبت کنیم حلش کنیم.....
ولی همه پیاماش بدون پاسخ پاک میشدن وفقط جوابش اشکایه پشت سرهم بود.....
نع فقط جواب اون بلکه جواب تلفنای هیچکسونمیدادم فقط چن باری که بچهااومده بودن پیشم باهاشون حف زده بودم کع اونم راجب این قضایاهیچی بهشون نگفته بودم معلوم بوداونم به پسراچیزی نگفته چون اگه اون جوربودمسلمادختراخبرداشتن
مامانم وقتی حال بدمومیدید هی تلاش میکرداززیرزبونم حرف بکشه ولی.....
باصدایه تقه ایی که به درخوردازفکردراومدم ودستاموکه قلاب زانوهام کرده بودموروتخت نشسته بودموازهم بازکردم سریع اشکاموپاک کردم
_باصدایه دررگه وگرفته ایی بله
دربازشدومامانم واردشد
لبخندبی جونی تحویلش دادم
+بایه لبخندجوابمودادعزیزم امیرعلی توحیاط منتظرته
_نمیخوامـــ
+وسط حرفم پریدبیابروباهاش حرف بزن شایدتونستی آرومش کنی شایدتونست...
نفس عمیقی کشید:آرومت کنه
واجازه حرف زدن بهم ندادودروبستورفت
بع ناچارازجام پاشدم وباقدمای کوتاه به طرف حیاط حرکت کردم اصن دوس نداشتم ببینمش یاحرفاشوبشنوم چون بع نظرم هیچ دلیلی قانع کننده نیس برای اون حرفاش کاراش
به حیاط رسیدم کناردرختاایستاده بودوپشتش بهم بودباشنیدن صدای لخ لخ دمپاییام بع طرفم برگشت
دوهفته ایی میشدکع ازاون روزه مضخرف میگذشت ولی هرلحظه صداش حرفاش توگوشم توذهنم تکرارمیشدن وهردفعه اندازه همون روزاول میشکستم هنوزم باورم نمیشدکه امیرعلی همچین حرفایی روزده باشع واقعایعنی راجب من همچین فکری میکنه فک میکنه من همچین آدمی هستم کـــ
حتی اصن نمیخوام به زبونم بیارمامیرعلی عاشق من بودبهم اعتماداشت شایدم....شایدم..من اشتباه فک میکردم اینطورنبوده شایدمن خیلی زودبرایه رسیدن بهش دویدموعاشقش شدم مگه میشه عاشقی نسبت به معشوقش همچین فکری کنه یاحتی اونقدری بهش اعتمادنداشته باشه که حتی حاضرنشه حرفاشوتوضیحاتشوگوش کنه....
فکرای هرروزم البته بهتربگم هرلحظه وثانیه ام همینابودن هرچقدبیشترفک میکردم به چیزایه بیشتری پی میبردم وبیشتربه این فکرکه رابطه بینمونوتموم کنم نزدیک میشدم وهروقت که پایان فکرام به این نتیجه میرسیدم زودبه فک کردن خاتمه میدادم وسعی میکردم خودموباکاریی مشغول کنم من انقدری دربرابرامیرعلی وعشقه امیرعلی ضعیف بودم که حتی قدرت فکره نبودنشم نداشتم....
ازآخرین باری که دیده بودمش هرروزهزاربارزنگ میزد وآخرش خسته میشدودست میکشید وپیام پشت پیام ومتن کلیه همه پیاماشم این بودکه:النااشتباه کردم منوببخش متوجه ام که حرفایه خیلی بدی زدم ولی خب اعصبانی بودم النابیام دنبالت بریم بیرون باهم صحبت کنیم حلش کنیم.....
ولی همه پیاماش بدون پاسخ پاک میشدن وفقط جوابش اشکایه پشت سرهم بود.....
نع فقط جواب اون بلکه جواب تلفنای هیچکسونمیدادم فقط چن باری که بچهااومده بودن پیشم باهاشون حف زده بودم کع اونم راجب این قضایاهیچی بهشون نگفته بودم معلوم بوداونم به پسراچیزی نگفته چون اگه اون جوربودمسلمادختراخبرداشتن
مامانم وقتی حال بدمومیدید هی تلاش میکرداززیرزبونم حرف بکشه ولی.....
باصدایه تقه ایی که به درخوردازفکردراومدم ودستاموکه قلاب زانوهام کرده بودموروتخت نشسته بودموازهم بازکردم سریع اشکاموپاک کردم
_باصدایه دررگه وگرفته ایی بله
دربازشدومامانم واردشد
لبخندبی جونی تحویلش دادم
+بایه لبخندجوابمودادعزیزم امیرعلی توحیاط منتظرته
_نمیخوامـــ
+وسط حرفم پریدبیابروباهاش حرف بزن شایدتونستی آرومش کنی شایدتونست...
نفس عمیقی کشید:آرومت کنه
واجازه حرف زدن بهم ندادودروبستورفت
بع ناچارازجام پاشدم وباقدمای کوتاه به طرف حیاط حرکت کردم اصن دوس نداشتم ببینمش یاحرفاشوبشنوم چون بع نظرم هیچ دلیلی قانع کننده نیس برای اون حرفاش کاراش
به حیاط رسیدم کناردرختاایستاده بودوپشتش بهم بودباشنیدن صدای لخ لخ دمپاییام بع طرفم برگشت
- ۲.۲k
- ۲۶ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط