جیمین:دنباله این میگردی؟
جیمین:دنباله این میگردی؟
با صدایی که ار پشتم اومد میخوکوب شدم یعنی چی؟
برگشتم
به دیوار تکیه کرده بودو گوشیم دستش بود
چی؟گوشیم دسته اون چیکار میکنه؟
ا.ت:بدش به من
جیمین:اول بگو چرا جلوی من لخت و پتی میگردی؟
ا.ت:عمدا نبود بدش به من
جیمین:تا نگی هدفت چیه عمرا بدم
ا.ت:هدف چی؟میگم بدش به من
رفتم طرفش که بدو بدو رفت تو هال و منم دنبالش دویدم
ا.ت:وایستا میگم وایستا
یه جا وایستادم
ا.ت:جیمین! بازیه مسخره ایه گوشیمو بده
جیمین:تا نگی چرا لختوپتی جلوم اومدی نمیدم
ا.ت:این کارا از تو گذشته خیلی بچه بازی در میاری
جیمین:من مکنه گروهم اینجور زندگی مردن بخشی از وجودمه
ا.ت:اصن به منچه گوشیمو میخوام
جیمین:نمیدم
ا.ت:خیله خب پس منم برات دارم
راهه اتاقشو گرفتم
جیمین:ا.ت چیکار میخوای بکنی؟
به حرفش گوش ندادامو با قدمای سریع به طرف اتاقش رفتمو اونم اومد دنبالم صداشو میشنیدم مثه اینکه فهمیده بود میخوام نوشته هاشو پاره کنم
جیمین: ا.ت مبادا دست به همچین کاری بزنی
جیمین:ا.ت!
جیمین ا.ت!*یکم بلند
دره اتاقشو باز کردم
نوشته هاش درست رو تختش بودم یکی از برگه هارو برداشتم که اومد تو اتاق
جیمین:ا.ت برای دو هفته زحمت کشیدم
ا.ت:پس گوشیمو بده
جیمین:خیله خب اول برگه رو بزار پایین
ا.ت:گوشیم!
برگه رو اروم گذاشتم رو تختش
گوشیمو دادو برگشو برداشتو
جیمین: دیوونه
گوشیمو یه نگاه انداختم صفحه تاچش شکسته بود
ا.ت:این چرا شکسته؟
جیمین:شکسته؟
ویو جیمین
*فلش بک*
جیمین:ا.ت مبادا دست به همچین کاری بزنی
به راه بله ها رسیده بودم دستمو گذاشتم رو نرده که صدای خورد شدن چیزیو حس کردم ولی نوشته هام برام مهم تر بودو اهمیت ندادم
*پایان فلش بک*
ویو ا.ت
چشمم خورد به دستت
ا.ت:(جیغ)دستت
با انگشتم به دستش اشاره کردم
داشت خون میومد
ا.ت:جیمین خوبی؟
جیمین:من خوبم ولی خب هیچ دردی هم حس نمیکنم
ا.ت:(جیغ)دستتو از دست دادی
جیمین:ا.ت میشه انقدر جیغ نکشی فقط باندو بیار تا دستمو ببندم
ا.ت:جعبه کمکای اولیه کجاست؟
جیمین:تو اشپزخونه بالای یخچال یه کمده همونجاست
بدو بدو از پله ها اومدم پایینو رفتو تو اشپزخونه
کمدش خیلی بالا بود قده منم نمیرسیدم از رو کابینت رفتم بالا دره کمدو باز کردمو جعبه رو برداشتم
جیمین:ا.ت اونجا چیکار میکنی؟
ا.ت:قدم!
جیمین:خیله خب بیا پایین الان میوفتی
اومدم پایین دستش خیلی خون میومد
بردمش رو مبل نشوندمش زخمای دستشو با پنبه الکی میکردم
ویو جیمین
به صورته بی نقصش نگاه میکردم تاحلا انقدر بهش توجه نکرده بودم نمی رخ قشنگش ادمکش بود واقعا همسرش ادمه خوشبختیه
جیمین:اخ
ات:ببخشید
یه دختر که بی پروا(بی ترس)به زندگیش ادامه میدادو همین جوری میرفت جلو از نترس بودنش خوشم میومد با بستن باند متوجه شدم که تموم شد
با صدایی که ار پشتم اومد میخوکوب شدم یعنی چی؟
برگشتم
به دیوار تکیه کرده بودو گوشیم دستش بود
چی؟گوشیم دسته اون چیکار میکنه؟
ا.ت:بدش به من
جیمین:اول بگو چرا جلوی من لخت و پتی میگردی؟
ا.ت:عمدا نبود بدش به من
جیمین:تا نگی هدفت چیه عمرا بدم
ا.ت:هدف چی؟میگم بدش به من
رفتم طرفش که بدو بدو رفت تو هال و منم دنبالش دویدم
ا.ت:وایستا میگم وایستا
یه جا وایستادم
ا.ت:جیمین! بازیه مسخره ایه گوشیمو بده
جیمین:تا نگی چرا لختوپتی جلوم اومدی نمیدم
ا.ت:این کارا از تو گذشته خیلی بچه بازی در میاری
جیمین:من مکنه گروهم اینجور زندگی مردن بخشی از وجودمه
ا.ت:اصن به منچه گوشیمو میخوام
جیمین:نمیدم
ا.ت:خیله خب پس منم برات دارم
راهه اتاقشو گرفتم
جیمین:ا.ت چیکار میخوای بکنی؟
به حرفش گوش ندادامو با قدمای سریع به طرف اتاقش رفتمو اونم اومد دنبالم صداشو میشنیدم مثه اینکه فهمیده بود میخوام نوشته هاشو پاره کنم
جیمین: ا.ت مبادا دست به همچین کاری بزنی
جیمین:ا.ت!
جیمین ا.ت!*یکم بلند
دره اتاقشو باز کردم
نوشته هاش درست رو تختش بودم یکی از برگه هارو برداشتم که اومد تو اتاق
جیمین:ا.ت برای دو هفته زحمت کشیدم
ا.ت:پس گوشیمو بده
جیمین:خیله خب اول برگه رو بزار پایین
ا.ت:گوشیم!
برگه رو اروم گذاشتم رو تختش
گوشیمو دادو برگشو برداشتو
جیمین: دیوونه
گوشیمو یه نگاه انداختم صفحه تاچش شکسته بود
ا.ت:این چرا شکسته؟
جیمین:شکسته؟
ویو جیمین
*فلش بک*
جیمین:ا.ت مبادا دست به همچین کاری بزنی
به راه بله ها رسیده بودم دستمو گذاشتم رو نرده که صدای خورد شدن چیزیو حس کردم ولی نوشته هام برام مهم تر بودو اهمیت ندادم
*پایان فلش بک*
ویو ا.ت
چشمم خورد به دستت
ا.ت:(جیغ)دستت
با انگشتم به دستش اشاره کردم
داشت خون میومد
ا.ت:جیمین خوبی؟
جیمین:من خوبم ولی خب هیچ دردی هم حس نمیکنم
ا.ت:(جیغ)دستتو از دست دادی
جیمین:ا.ت میشه انقدر جیغ نکشی فقط باندو بیار تا دستمو ببندم
ا.ت:جعبه کمکای اولیه کجاست؟
جیمین:تو اشپزخونه بالای یخچال یه کمده همونجاست
بدو بدو از پله ها اومدم پایینو رفتو تو اشپزخونه
کمدش خیلی بالا بود قده منم نمیرسیدم از رو کابینت رفتم بالا دره کمدو باز کردمو جعبه رو برداشتم
جیمین:ا.ت اونجا چیکار میکنی؟
ا.ت:قدم!
جیمین:خیله خب بیا پایین الان میوفتی
اومدم پایین دستش خیلی خون میومد
بردمش رو مبل نشوندمش زخمای دستشو با پنبه الکی میکردم
ویو جیمین
به صورته بی نقصش نگاه میکردم تاحلا انقدر بهش توجه نکرده بودم نمی رخ قشنگش ادمکش بود واقعا همسرش ادمه خوشبختیه
جیمین:اخ
ات:ببخشید
یه دختر که بی پروا(بی ترس)به زندگیش ادامه میدادو همین جوری میرفت جلو از نترس بودنش خوشم میومد با بستن باند متوجه شدم که تموم شد
۴.۲k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.