miracle “ معجزه “ p1
#معجزه P1
روز اول مدرسه بود پشت معلم به سمت کلاس حرکت کرد با باز شدن در اولین چیزی که دید صندلی بود که به سمت دیوار پرت شد و دو پسری که از خنده رو زمین افتاده بودن
معلم : لینو ! هیونجین ! باز دارین چیکار میکنین !
هان سریع رفت و صندلی رو سر جاش گذاشت
معلم مگه ندیدین ؟ داشتیم به صندلی پرواز یاد میدادیم
کل کلاس زدن زیر خنده فلیکس از تعجب خشکش زده بود
معلم : همین دیروز سه بار دفتر رفتین و امضا کردین تا دیگه مدرسه رو به اتیش نکشین… میدونم درست نمیشین الکی کلی جوهر خودکار تموم کردیم
حالا بشینین تازه وارد داریم
فلیکس خودشو معرفی کرد و روی صندلیش نشست
فکر کنم این کلاس خیلی بچه های عجیبی داره… و دقیقا صندلیش پیش همون اکیپ عجیب بود !
معلم درحال درس دادن بود و فلیکس تمام حواسش پیش اون بود
یهو صدای بلندی اومد و جونگین با صندلی پخش زمین شد و لینو و هان و هیونجین و سونگمین از خنده پاره شدن
معلم : مثل همیشه…
فلیکس اعصابش به هم ریخته بود و به مرور زمان بیشتر با اون اکیپ درگیری پیدا میکرد
سونگیمن : هی فلیکس ! تو چرا اینقدر رو مخ ما میری ؟
ف : به خاطر شماها نمره منم اومده پایین میفهمین !؟
هیونجین فلیکس رو به گوشه هل داد و لگدی به شکمش زد
ولش کنین این بچه مثبت رو مخ رو !
برای اونا خیلی رومخ بود که فلیکس اینقدر به نمره های بدردنخورش اهمیت میده با اینکه حتی نمیدونستن بهش چی میگذره قضاوتش کردن
همینجوری گذشت و درگیری بینشون مدام بیشتر میشد اونا فکر میکردن لو رفتن هاشون تقصیره فلیکسه و اون ازشون متنفره ولی اشتباه بود برعکس فلیکس از اونا خوشش میومد ارزوش بود مثل اونا ازاد باشه و به تک تک کارا و دوستی های اونا حسودی میکرد شاید…شاید فقط میخواست بفهمنش اون قصد درگیری با اونا نداشت ولی به خاطر رفتار های اونا بعضی وقتا پای فلیکس هم گیر میشد چون نزدیکشون بود و اونا حتی نمیدونستن چی به فلیکس میگذره به خاطرشون
چند روز بعد
جونگین داشت بیرون قدم میزد تا صدای بلندی و جیغی شنید از خونه کوچیکی بود که کنارش بود حس کنجکاویش فعال شد و مثل همیشه از دیوار خونه بالا رفت و به سمت گوشه ای رفت تا توی خونه رو دید بزنه و بفهمه چیه
اون…اون فلیکسه !؟
چرا صورتش کبوده ؟
چرا دستاش خونی شده ؟
@Gerl__Shain چنل روبیکا
روز اول مدرسه بود پشت معلم به سمت کلاس حرکت کرد با باز شدن در اولین چیزی که دید صندلی بود که به سمت دیوار پرت شد و دو پسری که از خنده رو زمین افتاده بودن
معلم : لینو ! هیونجین ! باز دارین چیکار میکنین !
هان سریع رفت و صندلی رو سر جاش گذاشت
معلم مگه ندیدین ؟ داشتیم به صندلی پرواز یاد میدادیم
کل کلاس زدن زیر خنده فلیکس از تعجب خشکش زده بود
معلم : همین دیروز سه بار دفتر رفتین و امضا کردین تا دیگه مدرسه رو به اتیش نکشین… میدونم درست نمیشین الکی کلی جوهر خودکار تموم کردیم
حالا بشینین تازه وارد داریم
فلیکس خودشو معرفی کرد و روی صندلیش نشست
فکر کنم این کلاس خیلی بچه های عجیبی داره… و دقیقا صندلیش پیش همون اکیپ عجیب بود !
معلم درحال درس دادن بود و فلیکس تمام حواسش پیش اون بود
یهو صدای بلندی اومد و جونگین با صندلی پخش زمین شد و لینو و هان و هیونجین و سونگمین از خنده پاره شدن
معلم : مثل همیشه…
فلیکس اعصابش به هم ریخته بود و به مرور زمان بیشتر با اون اکیپ درگیری پیدا میکرد
سونگیمن : هی فلیکس ! تو چرا اینقدر رو مخ ما میری ؟
ف : به خاطر شماها نمره منم اومده پایین میفهمین !؟
هیونجین فلیکس رو به گوشه هل داد و لگدی به شکمش زد
ولش کنین این بچه مثبت رو مخ رو !
برای اونا خیلی رومخ بود که فلیکس اینقدر به نمره های بدردنخورش اهمیت میده با اینکه حتی نمیدونستن بهش چی میگذره قضاوتش کردن
همینجوری گذشت و درگیری بینشون مدام بیشتر میشد اونا فکر میکردن لو رفتن هاشون تقصیره فلیکسه و اون ازشون متنفره ولی اشتباه بود برعکس فلیکس از اونا خوشش میومد ارزوش بود مثل اونا ازاد باشه و به تک تک کارا و دوستی های اونا حسودی میکرد شاید…شاید فقط میخواست بفهمنش اون قصد درگیری با اونا نداشت ولی به خاطر رفتار های اونا بعضی وقتا پای فلیکس هم گیر میشد چون نزدیکشون بود و اونا حتی نمیدونستن چی به فلیکس میگذره به خاطرشون
چند روز بعد
جونگین داشت بیرون قدم میزد تا صدای بلندی و جیغی شنید از خونه کوچیکی بود که کنارش بود حس کنجکاویش فعال شد و مثل همیشه از دیوار خونه بالا رفت و به سمت گوشه ای رفت تا توی خونه رو دید بزنه و بفهمه چیه
اون…اون فلیکسه !؟
چرا صورتش کبوده ؟
چرا دستاش خونی شده ؟
@Gerl__Shain چنل روبیکا
۲.۲k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.