نیستی آغوش من سرد است یلدایی شدم
نیستی آغوش من سرد است یلدایی شدم
قلب پاییزی چه پر درد است یلدایی شدم
مونس و غمخوار بـودی ایـن دل آشفته را
مست بـودم از سـرم بـردی و یلدایی شدم
کاش بگشایی از ابروهـا تو تاب ای نازنـین
چـون گرفـتار خط ابـروت و یلـدایی شدم
تا بهبندم کردهای با بند گیسویت به سِحر
شعله سوزان عشقت خفت و یلدایی شدم
درسرم یک شوق بود با انتظارت پا گرفت
گوشـه چشـم تو غوغا کرد و یلدایی شدم
آتشی افـتاده بـود در دل که سوزانید جان
گـرم سـرخی لبت بـودم کـه یلـدایی شدم
روزگاری غمگسارت بـودم و رسـوای عشق
در نگاهـت برف غـم باریـد و یلدایی شدم
گم شدم در بند مژگانت که روزم شام شد
جام می خالی خمار و سخت یلدایی شدم
با صدایت ساختی درمن تو آهنگی ظریف
با نگاهـت رفـت ایـن آهنگ و یلدایی شدم
تو چنان پروانـهای رقصان میان باغ و من
باخـتم جـان در تـماشـای تـو یلدایی شدم
ای که در هفت آسمان تنها تو مهتاب شبی
رفتهای از دوریت چون برف یلدایی شدم
رقص تو در باد مثـل یک غزل شد در دلـم
برگهـایم ریختند در هجـر و یلدایی شدم
گرچه حالا رفته است آذر به تـاراج خـیال
من غـباری مانـده در پاییـز و یلدایی شدم
چشم من بی تاب و ابـری در نگاه سـرد تو
چون زمستانم که از این رنج یلدایی شدم
گر ندا امشب بهرنج عشق قربان کرد جان
چونتویی صیاد دل منصید یلدایی شدم
قلب پاییزی چه پر درد است یلدایی شدم
مونس و غمخوار بـودی ایـن دل آشفته را
مست بـودم از سـرم بـردی و یلدایی شدم
کاش بگشایی از ابروهـا تو تاب ای نازنـین
چـون گرفـتار خط ابـروت و یلـدایی شدم
تا بهبندم کردهای با بند گیسویت به سِحر
شعله سوزان عشقت خفت و یلدایی شدم
درسرم یک شوق بود با انتظارت پا گرفت
گوشـه چشـم تو غوغا کرد و یلدایی شدم
آتشی افـتاده بـود در دل که سوزانید جان
گـرم سـرخی لبت بـودم کـه یلـدایی شدم
روزگاری غمگسارت بـودم و رسـوای عشق
در نگاهـت برف غـم باریـد و یلدایی شدم
گم شدم در بند مژگانت که روزم شام شد
جام می خالی خمار و سخت یلدایی شدم
با صدایت ساختی درمن تو آهنگی ظریف
با نگاهـت رفـت ایـن آهنگ و یلدایی شدم
تو چنان پروانـهای رقصان میان باغ و من
باخـتم جـان در تـماشـای تـو یلدایی شدم
ای که در هفت آسمان تنها تو مهتاب شبی
رفتهای از دوریت چون برف یلدایی شدم
رقص تو در باد مثـل یک غزل شد در دلـم
برگهـایم ریختند در هجـر و یلدایی شدم
گرچه حالا رفته است آذر به تـاراج خـیال
من غـباری مانـده در پاییـز و یلدایی شدم
چشم من بی تاب و ابـری در نگاه سـرد تو
چون زمستانم که از این رنج یلدایی شدم
گر ندا امشب بهرنج عشق قربان کرد جان
چونتویی صیاد دل منصید یلدایی شدم
۷۴.۴k
۳۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.