دیگر مرا به معجزه دعوت نمی کنیبا من ز درد حادثه صحبت نمیکنیدیریست پشت پنجره ماندم که رد شویاما تو مدتیست اجابت نمی کنیقولی که داده ای به من از یاد برده ایگفتی ز باغ پنجره هجرت نمیکنی