فیک جیمین
{ °• توهم عاشقی •° } pt16
×ا.ت ویو×
یه نگاه به صفحه گوشی انداختم دیدم جیمینه ، تمام عصبانیتمو فراموش کردم ... حداقل تو زندگیم یکی مثل جیمین داشتم که بهم آرامش بده:)
جواب دادم
ا.ت: جیمین( با بغض)
جیمین: سلام زندگیم ، چی شده چرا صدات اینجوریه ، خوبی؟
ا.ت: نه اصلا خوب نیستم
جیمین: خونه بابات اتفاقی افتاد؟
ا.ت: بعداً راجبش حرف میزنیم
جیمین: باشه خوشگلم ، ساعت ۷ آماده باش ببرمت بیرون یکم حالت عوض شه 🙂
ا.ت: مرسی که بهم اهمیت میدی خیلی دوست دارم
جیمین: منم دوست دارم فرشته کوچولوم ، فعلا خدافظ
ا.ت: خدافظ
گوشیو قطع کردم، بعد از اینکه با جیمین حرف زدم خیلی حالم بهتر شده بود ... مثل مورفین بود برام ، اگه اون نبود با چی آرامش میگرفتم؟
ساعت ۴ عصر بود
تمام فکرا رو از سرم پاک کردم ، خیلی خسته بودم برای همین لباسامو عوض کردم و رفتم رو تخت ، الارمم رو برای ساعت ۵:۳۰ کوک کردم و خوابیدم
............
با صدای آلارم گوشیم از خواب پریدم ، لعنتی چه صدای رو مخی داشت ، بلند شدم و رفتم سمت حموم ... یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومد بیرون ، موهامو خشک کردم و ست لباس زیر مشکی توریم رو پوشیدم ... کی خبر داره شاید امشبم خاستیم یکم شیطونی کنیم🥲😂
لباس مشکی مجلسی کوتاهمو پوشیدم ( عکسشو میزارم )
یه آرایش ملایم و خوشگل کردم موهامم لخت کردم و ریختم دورم ... یه نگاهی تو آینه کردم ، کلی قربون صدقه خودم رفتم (خود شیفتگی تا چه حدددد😔😂)
یه نگاه به ساعت انداختم نزدیک ۷ بود ، الاناس که جیمین برسه ...
همینطور که تو فکر بودم گوشیم زنگ خورد ، جیمین بود ... برداشتم
ا.ت: سلام عزیزم
جیمین: بپر پایین که منتظرتم خوشگله
ا.ت: الان میام
گوشیو قطع کردم و در خونه رو باز کردم از پله ها رفتم پایین ، دیدم جیمین منتظرم وایساده ، رفتم سمتش ... یه بوسه کوتاه رو لبام نشوند ، یه لبخند شیرین نسارش کردم و مثل جنتلمنا درو برام باز کرد که بشینم...
جیمین: برای کی انقد خوشگل کردی ؟ مگه بهت نگفتم از این لباسا نپوش؟ نکنه دلت میخواد باز تنبیهت کنم؟
ا.ت: اوووممم...شاید دلم میخواد !
جیمین: هی هی از همین حالا داری شیطون میشیا حواسم بهت هست ، عزیزم تو که میدونی من دربرابر تو نمیتونم خودمو کنترل کنم
بهش نزدیک شدم و خودمو بهش چسبوندم و با لحن تحریک کننده ای گفتم
ا.ت: خب کنترل نکن!
جیمین: عااااییشش، قرار نبود اینجوری بشه
پاشو روی پدال گاز فشار داد و با سرعت مسیرشو عوض کرد
ا.ت: کجا میریم؟
جیمین: برناممو عوض کردی ، میریم خونه من
دیگه هیچی نگفتم ... یه حس استرس و هیجان بهم دست داده بود ، اصلا مخالفتی نکردم ...خودمم میدونستم که بدجور میخوامش ، میخواستم تمام و کمال باهم باشیم و مال خودم باشه
انقد سرعتش زیاد بود که یه مسیر ۲۰ دقیقه ای رو تو ۳ دقیقه رفت...
×ا.ت ویو×
یه نگاه به صفحه گوشی انداختم دیدم جیمینه ، تمام عصبانیتمو فراموش کردم ... حداقل تو زندگیم یکی مثل جیمین داشتم که بهم آرامش بده:)
جواب دادم
ا.ت: جیمین( با بغض)
جیمین: سلام زندگیم ، چی شده چرا صدات اینجوریه ، خوبی؟
ا.ت: نه اصلا خوب نیستم
جیمین: خونه بابات اتفاقی افتاد؟
ا.ت: بعداً راجبش حرف میزنیم
جیمین: باشه خوشگلم ، ساعت ۷ آماده باش ببرمت بیرون یکم حالت عوض شه 🙂
ا.ت: مرسی که بهم اهمیت میدی خیلی دوست دارم
جیمین: منم دوست دارم فرشته کوچولوم ، فعلا خدافظ
ا.ت: خدافظ
گوشیو قطع کردم، بعد از اینکه با جیمین حرف زدم خیلی حالم بهتر شده بود ... مثل مورفین بود برام ، اگه اون نبود با چی آرامش میگرفتم؟
ساعت ۴ عصر بود
تمام فکرا رو از سرم پاک کردم ، خیلی خسته بودم برای همین لباسامو عوض کردم و رفتم رو تخت ، الارمم رو برای ساعت ۵:۳۰ کوک کردم و خوابیدم
............
با صدای آلارم گوشیم از خواب پریدم ، لعنتی چه صدای رو مخی داشت ، بلند شدم و رفتم سمت حموم ... یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومد بیرون ، موهامو خشک کردم و ست لباس زیر مشکی توریم رو پوشیدم ... کی خبر داره شاید امشبم خاستیم یکم شیطونی کنیم🥲😂
لباس مشکی مجلسی کوتاهمو پوشیدم ( عکسشو میزارم )
یه آرایش ملایم و خوشگل کردم موهامم لخت کردم و ریختم دورم ... یه نگاهی تو آینه کردم ، کلی قربون صدقه خودم رفتم (خود شیفتگی تا چه حدددد😔😂)
یه نگاه به ساعت انداختم نزدیک ۷ بود ، الاناس که جیمین برسه ...
همینطور که تو فکر بودم گوشیم زنگ خورد ، جیمین بود ... برداشتم
ا.ت: سلام عزیزم
جیمین: بپر پایین که منتظرتم خوشگله
ا.ت: الان میام
گوشیو قطع کردم و در خونه رو باز کردم از پله ها رفتم پایین ، دیدم جیمین منتظرم وایساده ، رفتم سمتش ... یه بوسه کوتاه رو لبام نشوند ، یه لبخند شیرین نسارش کردم و مثل جنتلمنا درو برام باز کرد که بشینم...
جیمین: برای کی انقد خوشگل کردی ؟ مگه بهت نگفتم از این لباسا نپوش؟ نکنه دلت میخواد باز تنبیهت کنم؟
ا.ت: اوووممم...شاید دلم میخواد !
جیمین: هی هی از همین حالا داری شیطون میشیا حواسم بهت هست ، عزیزم تو که میدونی من دربرابر تو نمیتونم خودمو کنترل کنم
بهش نزدیک شدم و خودمو بهش چسبوندم و با لحن تحریک کننده ای گفتم
ا.ت: خب کنترل نکن!
جیمین: عااااییشش، قرار نبود اینجوری بشه
پاشو روی پدال گاز فشار داد و با سرعت مسیرشو عوض کرد
ا.ت: کجا میریم؟
جیمین: برناممو عوض کردی ، میریم خونه من
دیگه هیچی نگفتم ... یه حس استرس و هیجان بهم دست داده بود ، اصلا مخالفتی نکردم ...خودمم میدونستم که بدجور میخوامش ، میخواستم تمام و کمال باهم باشیم و مال خودم باشه
انقد سرعتش زیاد بود که یه مسیر ۲۰ دقیقه ای رو تو ۳ دقیقه رفت...
۱۰.۹k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.