پارتنهم

#پارت_نهم
از زبون #سهون

از اتاق اومدم بیرون برم اتاق کریس
که شنیدم مبینا و سیلدا و رویا دارن درمورد ما حرف میزنن
رفتم گوشمو گذاشتم رو در اتاق و صداهاشونو شنیدم با حرفاشون چشمام از تعجب گرد شد
وووااووو یعنی اونا از دنیای موازی سر دراوردن و قصر و جنگل مخفی و دیدن؟؟
باید به بقیه بگم
اگر از قدرتامون سر در بیارن و به بقیه لو بدن برامون بد میشه
رفتم پایین سعی میکردم عادی رفتار کنم اما نمیشد
ااییحح از دخترا بدم میومد
بالاخره شب شد پسرا رو صدا زدم و اومدن اتاق من و لو
لو:چیشده سهون؟؟
سوهو:بگو برم تا کریس نکشته من و
سهون:دخترا از جنگل مخفی و قصر خبر دارن
چانی:جان؟؟
سهون:امروز شنیدم داشتن میگفتن که گاهی اوقات از اونجا سر در میارن و اینکه سیلدا قدرت چانی و دیده و قطعا فهمیده قدرتای ماهم واقعیه
سوهو:اِی خاعک بر سرتون خوب باشه من رفتم
بکی:یعنی الان میدونن ما قدرتایی داریم و درست دنیای موازی هم وجود داره؟؟
سهون:دقیقا
لو:باید بیشتر حواسمونو جمع کنیم
سهون:میزاریم اونا همه چیز رو بفهمن و موقعی که باید برگردیم دنیای موازی اوناروهم با خودمون میکشیم اونجا
لو:ننهه گرگینه ها چی بهشون اسیب میزنن تازه رزی و لیسا عصبی‌میشن
سهون:مجبوریم لو اونا همین الانشم خیلی چیزا رو درموردمون میدونن
چانی:اوکی حله
سهون:جنی بهم گفت باید 3 روز دیگه برگردیم
لو:پس تا 3 روز دیگه باید بزاریم دخترا همه چیز و بفهمن
چانی:و بعد اونا رو با خودمون ببریم
سهون:اوکی شد پس


ادامه دارد...🍻
دیدگاه ها (۱)

#پارت.دهماز زبون #سیلدا2 روز از اون روزا گذشته تقریبا همه چی...

#پارت.یازدهماز زبون #رویایلحظه چشمم خورد به جای خالی سیلدا ا...

#پارت_هشتماز زبون #رویاجدیدا اتفاقات عجیبی داره میوفته ولی و...

#پارت_هفتماز زبون #مبینایه حسی داشتم نسبت به اعضاانگار اونا ...

زندگی با خنده ( پلیس مخفی)ویو ساراآروم چشام رو باز کردم تو ی...

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۳رفتم سمت اتاق کارم نشستم پشت میز و...

پارت۵ویو رزی:بلند شدم رفتم حموم بدنم هنوز درد میکرد بعد حموم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط