از او پرسیدند

از او پرسیدند:
«بزرگ که شدی، می‌خواهی چه‌کاره شوی؟»
لبخند زد و گفت:
«می‌خواهم زندگی کنم.»
همه خندیدند…
اما کسی نفهمید که او زودتر از همه فهمیده بود؛
فهمیده بود زندگی، شغلی برای فردا نیست.
او می‌دانست باید لحظه‌ها را نفس کشید،
خاطره ساخت،
زمین خورد،
بلند شد،
و از تجربه‌ها زنده‌تر شد.
او نمی‌خواست روزی برسد
که با صدایی پر از حسرت فریاد بزند:
«ای کاش…»
.

.
.
لذت زندگی همین لحظه ست نه فردا نه دیروز 🫀
.
دیدگاه ها (۰)

چه زیبا گفت :محمود دولت آبادیهمیشه آدم ها تنوع طلبدست می گذا...

✨️✨️"توکل کردن" یعنی در گرفتاری ها آرام و رها هستی، تلاش می ...

بهم گفت تا حالا دلتنگ شدی ؟گفتم آره.....چند وقتیه عجیب دلتنگ...

پروردگارا، ما را از اسارت دیوارهای ذهن خودمان رهایی ببخش و د...

تا خدا، یک رگ گردن باقی است...زندگی جاریست...:**))نه تو می م...

تا خدا، یک رگ گردن باقی است...زندگی جاریست...:**))نه تو می م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط