خون آشام عزیز (26)

گوشامو تیز کردم ببینم چی میگن..
یکی: ببینمشون استایلشون شبیح همه.. یه حسی میگه بین این دو تا یه چیزی هست..
چیزایی شنیدم که باعث می‌شد سرخ بشم. توی اتوبوس نشسته بودم که تهیونگ وارد اتوبوس شد تقریبا تمام صندلی ها پر شده بودن. تهیونگ اومد سمت من..
تهیونگ : هی مستر جئون.. اینجا جای کسی نیست؟
جونگکوک : نه..
تهیونگ : میتونم اینجا بشینم..؟
جونگکوک : بشین...
دوباره گوشامو تیز کردم و دوباره حرف شنیدم..
یکی: مطمئنم بین این دو تا یه چیزی هست.. ولی خیلی کاپل خوبی میشن جئون هات کیم کیوت..
برا اینکه هیچی نشنوم هدفونمو گزاشتم رو گوشم. ما 9 ساعت تو راه باید می‌بودیم ما ساعت 10 صبح حرکت کردیم وساعت 7 شب به مقصد می‌رسیم. حوصلم چوخیده بود. خوابمم میومد. سرمو چسپوندم به پنجره ی اتوبوس و خوابم برد. وست خواب حس کردم شونم سنگین شده چشمامو باز کردم دیدم تهیونگ خوابش برده و سرشو گذاشته روی شونه ی من. محوش شدم. حتی تو خوابم جذابیت خودشو داشت. همینجور که نگاهش میکردم منم خوابم برد...
(از زبون جیمین)
اتوبوس کنار یه رستوران وایستاد. رفتم بیرون از اتوبوس متوجه شدم تهیونگ و جونگکوک نیستن. برگشتم تو اتوبوس. صندلیا رو یکی یکی نگاه میکردم که رسیدم به صندلی جونگکوک و تهیونگ. اون دو تا خواب بودن. انقدر خوابشون سنگین بود که حتی صدای وایستادن اتوبوس رو هم نشنیده بودن. یه پتو برداشتم و انداختم روی هردوشون تا سردشون نکنه. بعدش از اتوبوس خارج شدم...
(از زبون کوکی)
از خواب بیدار شدم هیچ کسی تو اتوبوس نبود. فقط منو تهیونگ بودیم. تهیونگ خواب بود نمیخواستم بیدارش کنم چون سرش رو شونه ی من بود از جام تکون نخوردم. یهو سوهو اومد داخل اتوبوس..
سوهو : چیکار میکنی؟
جونگکوک : من؟.. هیچی..
سوهو : داداش باهام صادق باش.. بین تو و تهیونگ چیزی هست؟ بگو قول میدم به کسی نگم..
جونگکوک : بیا جلو.. (یکی میزنه تو گوشش) هیچی نیست.. الکی قضاوت نکن..
سوهو : چرا میزنی حالا.. ولی هنوز مشکوکین..
جونگکوک : فکتو میبندی یا خودم ببندمش که باز نشه!..
سوهو : باشه باشه تو راس میگی.. (میره)
تهیونگ کم کم داشت از خواب بیدار میشد..
تهیونگ : هااااااه... خدایاا چقدر خوابیدم.؟. ها؟ اوه ببخشيد که عذیت شدی.. ساعت چنده؟ کجاییم..
جونگکوک : ساعت 5 عصره.. اتوبوس وایستاده برا استراحت..
تهیونگ : تو چرا نرفتی؟..
جونگکوک: از شلوغی خوشم نمیاد..
تهیونگ: آها.. من میخوام برم چیزی بخرم تو چیزی نمیخوای؟..
جونگکوک : نه..
تهیونگ : باش.. پس من رفتم..
توی اتوبوس نشسته بودم و با گوشیم ور میرفتم که دوباره توی گوشم یه چیزی سوت کشید. سرم داشت منفجر میشد گوشیم از دستم افتاد.همون موقع جیمین اومد تو اتوبوس منو دید و به سمتم دیوید...
جیمین : جونگکوک..!.... خوبی؟!..
جونگکوک :..آخ.. جی.. مین..
جیمین : فقط یک دقیقه صبر کن..
جیمین : دستاشو باز کرد و حرکات عجیبی با دستاش انجام می‌داد. بعد دستشو گذاشت روی سر من یهو حس کردم رفتم توی یه دنیای دیگه. اونجا به شدت تاریک بود. کسی نبود.یکی اونجا بود. خیلی شبیح من بود اما انگار آدم بود...
دیدگاه ها (۵)

خون آشام عزیز (27)

خون آشام عزیز (28)

خون آشام عزیز (25)

خون آشام عزیز (24)

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

خون آشام عزیز (72)

Part:2۷________________________________(ساعت⁷ صبح به وقت سئو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط