دلبر کوچولوˑ
دلبر کوچولوˑ
#PART_114🎀•
ناخودآگاه به این فکر کردم چقد خوبه با همچین چیزای کوچیکی انقد ذوق میکنه!.
_پاشو برو بخواب صبح زود باید بیدار شی.
بلند شد و با نیش بازش سریع گفت:
_چشممم
چشم غزهای بهش رفتم، جوجه رو نگاه چطور حرفش رو به کرسی میشونه...
بچه بود ولی سیاستش رو داشت توله سگ
هرچند اگه خودم نمیخواستم شرط گذاشتنش هم کاری رو پیش نمیبرد.
فقط چون یکم دلم سوخت براش...
بدون اینکه بفهمم تمام مدت خیرهاش بودم، دستپاچه شده گفت:
_چیزه من برم بخوابم دیگه، کاری نداری؟
لبخندی که رو لبم نشست بیشتر شبیه نیشخند بود تا لبخند.
_من الان دقیقا چه کاری میتونم با تو داشته باشم؟
نمیدونم چه فکری تو اون ذهن کوچولوش میچرخید که لپهاش سرخ سرخ شده بود!
بدون اینکه جوابمو بده راهش رو کشید و رفت تو اتاقش.
باورم نمیشد کل روز ذهنم و کارم درگیر یه الف بچه بوده باشه.
با نگاهی به ساعت که از دو نیمه شب گذشته بود به قصد خواب به اتاقم رفتم.
#دیانا
صبح سرحالتر از همیشه بیدار شدم.
وارد روشویی شدم و بعد از انجام کارهای لازم همونجا موهام رو شونه کردم و محکم گوجهای بستم اذیتم نکنه.
از روشویی زدم بیرون و بعد از برداشتن یه مانتو طوسی مشکی و شلوار مشکی پارچهای که نرگس واسم دوخته بود مشغول پوشیدن شدم.
از تو آینه نگاهی به سر و وضعم انداختم، با دیدن لبهای خشک و بی رنگم پوفی کشیدم
درحال حاضر جز برق لب چیزی در بسات نداشتم پس به همون افاقه کردم.
#PART_114🎀•
ناخودآگاه به این فکر کردم چقد خوبه با همچین چیزای کوچیکی انقد ذوق میکنه!.
_پاشو برو بخواب صبح زود باید بیدار شی.
بلند شد و با نیش بازش سریع گفت:
_چشممم
چشم غزهای بهش رفتم، جوجه رو نگاه چطور حرفش رو به کرسی میشونه...
بچه بود ولی سیاستش رو داشت توله سگ
هرچند اگه خودم نمیخواستم شرط گذاشتنش هم کاری رو پیش نمیبرد.
فقط چون یکم دلم سوخت براش...
بدون اینکه بفهمم تمام مدت خیرهاش بودم، دستپاچه شده گفت:
_چیزه من برم بخوابم دیگه، کاری نداری؟
لبخندی که رو لبم نشست بیشتر شبیه نیشخند بود تا لبخند.
_من الان دقیقا چه کاری میتونم با تو داشته باشم؟
نمیدونم چه فکری تو اون ذهن کوچولوش میچرخید که لپهاش سرخ سرخ شده بود!
بدون اینکه جوابمو بده راهش رو کشید و رفت تو اتاقش.
باورم نمیشد کل روز ذهنم و کارم درگیر یه الف بچه بوده باشه.
با نگاهی به ساعت که از دو نیمه شب گذشته بود به قصد خواب به اتاقم رفتم.
#دیانا
صبح سرحالتر از همیشه بیدار شدم.
وارد روشویی شدم و بعد از انجام کارهای لازم همونجا موهام رو شونه کردم و محکم گوجهای بستم اذیتم نکنه.
از روشویی زدم بیرون و بعد از برداشتن یه مانتو طوسی مشکی و شلوار مشکی پارچهای که نرگس واسم دوخته بود مشغول پوشیدن شدم.
از تو آینه نگاهی به سر و وضعم انداختم، با دیدن لبهای خشک و بی رنگم پوفی کشیدم
درحال حاضر جز برق لب چیزی در بسات نداشتم پس به همون افاقه کردم.
۳.۲k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.