عشق بی پایان پارت20
عشق بی پایان پارت20
اشکامو پاک کردمو لب زدم برو بیرون
+زود، منتظرم
از سر متنفری بهش نگاه کردم و لباسمو پوشیدم رفتم پایین و سوار شدیم و رفتیم
: سلام خوش اومدین خانم دکتر منتظرتونه
_سلام ممنون
+سلام
: از این طرف
: سلام مامان کوچولو
_سلام خانم دکتر
: بیا بشین ببینم چ عجله ای داشتین مامان بابای ازدواجی
_اخ..
جیمز با حالت سستی نگام کرد
+چ.. چی شد
_هیچی لگد انداخت
ضربه ارومی به شکمم زدم ک باعث شد جنبو جوشش بیشتر بشه ک دکتر ادامه داد
: دراز بکش
از خجالت لپام سرخ شدن اما دراز کشیدم دکتر کراپمو بالا زد و ژل خنکی رو روی پوست شکمم کشید
: اخه بچه جان تو هنوز رحمت در اون حد توانایی نداره واسه بچه اوردن
نگاهمو کج کردم و قطره اشک سمج گوشه چشممو پاک کردم و به جیمز نگاه کردم
تمام مدت داشت به شکمم نگاه میکرد
تو دلم زمزمه میکردم
_عامل همه بدبختیام ازت متنفرم
عامل همه بد بختیام ازت متنفرم..
: خب مامان جون اینم صدای تپش قلبش
جیمز با خوشحالی داشت گوش میداد و دستامو گرفته بود و همینطور فشار میداد
*جیمز
(وقتی دکتر به میا گفتش ک دراز بکشه اون صحنه ها یه لحظه جلو چشمام مرور شدن و هورنی شدم تمام مدت به شکم مثل برفش خیره بودم ک با صدای قلب یه موجود فرا انسانی از فک کردنم دور شدم اره اون صدای قلب بچه جیمز بود اون لحظه چنان لذت بخش بود برام ک دلم میخواست میا رو تو اغوشم بگیرم و ازش تشکر کنم بابت این هدیه جذابی ک بهم داد)
: بابایی صدای نینیتو میشنوی
از شدت تنفر و حرص نمیدونستم چیکار کنم
: خب الان بهتون میگم فرشتتون دختره یا پسر
جیمز مث بچه ها تاب نداشت و تو خودش بالا پایبن میپرید
: خب این فرشته یه نینی شیرینه عین مامانشم کوچولو
+خب حالا دختره یا پسر
دکتره جواب داد
: صبر کن تا سنو گرافی بعدی بهت میگم
اشک داخل چشای جیمز جمع شده بود و داشت به لبام نگاه میکرد و لبخند میزد
اروم بوسه ای روی پیشونیم نشوند و گفت +ازت ممنونم
: دخترم خوشحال نشدی
_ها من چرا چرا خوشحال شدم الان دیگ تموم شد؟
اشکامو پاک کردمو لب زدم برو بیرون
+زود، منتظرم
از سر متنفری بهش نگاه کردم و لباسمو پوشیدم رفتم پایین و سوار شدیم و رفتیم
: سلام خوش اومدین خانم دکتر منتظرتونه
_سلام ممنون
+سلام
: از این طرف
: سلام مامان کوچولو
_سلام خانم دکتر
: بیا بشین ببینم چ عجله ای داشتین مامان بابای ازدواجی
_اخ..
جیمز با حالت سستی نگام کرد
+چ.. چی شد
_هیچی لگد انداخت
ضربه ارومی به شکمم زدم ک باعث شد جنبو جوشش بیشتر بشه ک دکتر ادامه داد
: دراز بکش
از خجالت لپام سرخ شدن اما دراز کشیدم دکتر کراپمو بالا زد و ژل خنکی رو روی پوست شکمم کشید
: اخه بچه جان تو هنوز رحمت در اون حد توانایی نداره واسه بچه اوردن
نگاهمو کج کردم و قطره اشک سمج گوشه چشممو پاک کردم و به جیمز نگاه کردم
تمام مدت داشت به شکمم نگاه میکرد
تو دلم زمزمه میکردم
_عامل همه بدبختیام ازت متنفرم
عامل همه بد بختیام ازت متنفرم..
: خب مامان جون اینم صدای تپش قلبش
جیمز با خوشحالی داشت گوش میداد و دستامو گرفته بود و همینطور فشار میداد
*جیمز
(وقتی دکتر به میا گفتش ک دراز بکشه اون صحنه ها یه لحظه جلو چشمام مرور شدن و هورنی شدم تمام مدت به شکم مثل برفش خیره بودم ک با صدای قلب یه موجود فرا انسانی از فک کردنم دور شدم اره اون صدای قلب بچه جیمز بود اون لحظه چنان لذت بخش بود برام ک دلم میخواست میا رو تو اغوشم بگیرم و ازش تشکر کنم بابت این هدیه جذابی ک بهم داد)
: بابایی صدای نینیتو میشنوی
از شدت تنفر و حرص نمیدونستم چیکار کنم
: خب الان بهتون میگم فرشتتون دختره یا پسر
جیمز مث بچه ها تاب نداشت و تو خودش بالا پایبن میپرید
: خب این فرشته یه نینی شیرینه عین مامانشم کوچولو
+خب حالا دختره یا پسر
دکتره جواب داد
: صبر کن تا سنو گرافی بعدی بهت میگم
اشک داخل چشای جیمز جمع شده بود و داشت به لبام نگاه میکرد و لبخند میزد
اروم بوسه ای روی پیشونیم نشوند و گفت +ازت ممنونم
: دخترم خوشحال نشدی
_ها من چرا چرا خوشحال شدم الان دیگ تموم شد؟
۳.۳k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.