𝓟𝓪𝓻𝓽 34 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 34 ☕🪶
همونجا نشستم و زانوهامو بغل کردم و گریه کردم چرا اینطوری شد نباید اینجوری میشد ؟
2 روز بعد
تهیونگ ویو
جینک : ا/ت.. اون ..چطور بود؟
داشت گریه میکرد طاقت دیدن اشکاشو نداشتم
تهیونگ : خوب بود
باید بهش دروغ میگفتم تا بیشتر از این ناراحت نشه
جینک : اگه باهاتون...خوب بودن پس چرا تورو...بیهوش پرت کردن....جلوی در خونه؟
بغلش کردم
تهیونگ : جینک گریه نکن
جینک : ا اون... باهاش.. چیکار کردن
تهیونگ : جینک ا/تو پیدا میکنیم قول میدم پیداش میکنیم
جینک : اگه.. اگه پیداش.. نکنیم چی؟
تهیونگ : مگه میشه پیداش میکنیم قول میدم
اشکی که از چشمام چکیدو پاک کردم نباید گریه کنم الان وقتش نیست باید کاری کنم حال جینک خوب بشه توی این چند روز پسری که همش در حال خندیدن و خندوندن بقیه بود نه میخنده نه حرف میزنه و نه غذا میخوره مثل افسرده ها شده
ازش جدا شدم
تهیونگ : بیا بریم بیرون یکم خال و. هوات عوض بشه
جینک : من هیچ..جا نمیام
با دستم اشکاشو پاک کردم
تهیونگ : دیگه گریه نکن
جینک : ....
دستشو گرفتم و بلندش کردم
تهیونگ : میریم بیرون یعنی مجبوری بیای اگرنه بزور میبرمت
یه خنده ی خسته کرد
دستشو گرفتم و کشیدم سمت در بردمش بیرون
....
رفته بودیم تو یه کوچه همون کوچه ای که آخرش به فروشگاه میخورد
دستشو گرفتم و دوییدم سمت فروشگاه یه فروشگاه خیلی بزرگ عروسک بود بهش نگاه کردم هیچ حسی تو چشماش نبود بردمش داخل عروسکاش واقعا قشنگ بود
تهیونگ : اینجا خیلی قشنگه
جینک : هوم
رفتم سمت یه عروسک و برداشتمش گرفتم جلوش
تهیونگ : ببین این چه قشنگه
ازم گرفتش
جینک : خیلی خوشگله
یه خرس قهوه ای بود خیلی نرم بود تقریبا کوچولو بود
تهیونگ : برات بخرم؟
خندیدش آخیش بلاخره تونستم بخندونمش
جینک : چرا که نه
تهیونگ : پس بدش به من
داد بهم
رفتم سمت یه عروسک دیگه یه آووکادو بود که چشمک میزد اینم تقریبا کوچولو بود ولی خیلی نرم و بامزه بودن
.....
کلی عروسک برداشتیم کلی هم باهم خندیدم عروسکارو من براش خریدم و دادم بهش
تهیونگ : دیدی مهمونت کردم؟
جینک : ممنونم تهیونگ
بغلم کرد
جینک : اگه تو نبودی نمیدونم تا الان زنده بودم یا نه
منم بغلش کردم
تهیونگ : این چه حرفیه دیوونه تو بهترین دوست خودمی
جینک : توهم همینطور
........
رسوندمش خونه و خودمم رفتم سمت خونه ... وقتی رسیدم با کیلید درو باز کردم و رفتم داخل تا رسیدم داخل اومد سمتم
میران : باید باهات حرف بزنم
تا الان بزور خودمو نکه داشتم تا ناراحتیمو نشون ندم تا جینک بیشتر از این ناراحت نشه خیلی کار سختی بود حالا هم از این طرف این شروع کرده
تهیونگ : چه حرفی؟
میران : میخوام برم سر اصل مطلب فردا برات بلیط گرفتم میری فرانسه
تهیونگ : چی؟
میران : همینی که گفتم فهمیدی؟
اما ا/ت چی؟ من هنوز پیداش نکردم جینک چی؟ اون چی میشه
تهیونگ : نمیتونی منو بزور بفرستی( با داد )
میران : حالا میبینی چجوری میفرستمت
احساس کردم یه چیزی محکم خورد تو سرم گیج شدم بهش نگاه کردم احساس میکردم زمین میچرخید یه لحظه چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
.........
چشمامو باز کردم اینجا کجاس نگاه کردم هواپیما بود نه این کارو نکردی بابا مگه نه بلند شدم و رفتم سمت خلبان هیچ کَس تو هواپیما نبود این هواپیما شخصیه اگرنه نمیتونه یه آدمی که بیهوشه رو با هواپیما بفرسته خارج
تهیونگ : کجا داریم میریم؟
خلبان : آقا پدرتون گفتن بریم فرانسه
آخرشم کار خودشو کرد
تهیونگ : م ممنونم
همونجا نشستم و زانوهامو بغل کردم و گریه کردم چرا اینطوری شد نباید اینجوری میشد ؟
2 روز بعد
تهیونگ ویو
جینک : ا/ت.. اون ..چطور بود؟
داشت گریه میکرد طاقت دیدن اشکاشو نداشتم
تهیونگ : خوب بود
باید بهش دروغ میگفتم تا بیشتر از این ناراحت نشه
جینک : اگه باهاتون...خوب بودن پس چرا تورو...بیهوش پرت کردن....جلوی در خونه؟
بغلش کردم
تهیونگ : جینک گریه نکن
جینک : ا اون... باهاش.. چیکار کردن
تهیونگ : جینک ا/تو پیدا میکنیم قول میدم پیداش میکنیم
جینک : اگه.. اگه پیداش.. نکنیم چی؟
تهیونگ : مگه میشه پیداش میکنیم قول میدم
اشکی که از چشمام چکیدو پاک کردم نباید گریه کنم الان وقتش نیست باید کاری کنم حال جینک خوب بشه توی این چند روز پسری که همش در حال خندیدن و خندوندن بقیه بود نه میخنده نه حرف میزنه و نه غذا میخوره مثل افسرده ها شده
ازش جدا شدم
تهیونگ : بیا بریم بیرون یکم خال و. هوات عوض بشه
جینک : من هیچ..جا نمیام
با دستم اشکاشو پاک کردم
تهیونگ : دیگه گریه نکن
جینک : ....
دستشو گرفتم و بلندش کردم
تهیونگ : میریم بیرون یعنی مجبوری بیای اگرنه بزور میبرمت
یه خنده ی خسته کرد
دستشو گرفتم و کشیدم سمت در بردمش بیرون
....
رفته بودیم تو یه کوچه همون کوچه ای که آخرش به فروشگاه میخورد
دستشو گرفتم و دوییدم سمت فروشگاه یه فروشگاه خیلی بزرگ عروسک بود بهش نگاه کردم هیچ حسی تو چشماش نبود بردمش داخل عروسکاش واقعا قشنگ بود
تهیونگ : اینجا خیلی قشنگه
جینک : هوم
رفتم سمت یه عروسک و برداشتمش گرفتم جلوش
تهیونگ : ببین این چه قشنگه
ازم گرفتش
جینک : خیلی خوشگله
یه خرس قهوه ای بود خیلی نرم بود تقریبا کوچولو بود
تهیونگ : برات بخرم؟
خندیدش آخیش بلاخره تونستم بخندونمش
جینک : چرا که نه
تهیونگ : پس بدش به من
داد بهم
رفتم سمت یه عروسک دیگه یه آووکادو بود که چشمک میزد اینم تقریبا کوچولو بود ولی خیلی نرم و بامزه بودن
.....
کلی عروسک برداشتیم کلی هم باهم خندیدم عروسکارو من براش خریدم و دادم بهش
تهیونگ : دیدی مهمونت کردم؟
جینک : ممنونم تهیونگ
بغلم کرد
جینک : اگه تو نبودی نمیدونم تا الان زنده بودم یا نه
منم بغلش کردم
تهیونگ : این چه حرفیه دیوونه تو بهترین دوست خودمی
جینک : توهم همینطور
........
رسوندمش خونه و خودمم رفتم سمت خونه ... وقتی رسیدم با کیلید درو باز کردم و رفتم داخل تا رسیدم داخل اومد سمتم
میران : باید باهات حرف بزنم
تا الان بزور خودمو نکه داشتم تا ناراحتیمو نشون ندم تا جینک بیشتر از این ناراحت نشه خیلی کار سختی بود حالا هم از این طرف این شروع کرده
تهیونگ : چه حرفی؟
میران : میخوام برم سر اصل مطلب فردا برات بلیط گرفتم میری فرانسه
تهیونگ : چی؟
میران : همینی که گفتم فهمیدی؟
اما ا/ت چی؟ من هنوز پیداش نکردم جینک چی؟ اون چی میشه
تهیونگ : نمیتونی منو بزور بفرستی( با داد )
میران : حالا میبینی چجوری میفرستمت
احساس کردم یه چیزی محکم خورد تو سرم گیج شدم بهش نگاه کردم احساس میکردم زمین میچرخید یه لحظه چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
.........
چشمامو باز کردم اینجا کجاس نگاه کردم هواپیما بود نه این کارو نکردی بابا مگه نه بلند شدم و رفتم سمت خلبان هیچ کَس تو هواپیما نبود این هواپیما شخصیه اگرنه نمیتونه یه آدمی که بیهوشه رو با هواپیما بفرسته خارج
تهیونگ : کجا داریم میریم؟
خلبان : آقا پدرتون گفتن بریم فرانسه
آخرشم کار خودشو کرد
تهیونگ : م ممنونم
۸۲.۱k
۲۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.