پارت دوم
پارت دوم
گوشیم در اوردم با شنیدن صدای عشقم لحظه ای اروم گرفتم انگار نه انگار قرار بوده مسئله مهمی بهش بگم همانطور که غرق صدای بم و گرمش بودم با چیزی که گفت خشکم زد
الو ........ الو ........ ات ....... با توعم....... هنوز اونجایی........ جوابمو بده ......... اتتتتت
با تموم وجودش اسممو فریاد میزد اما ل*بام قادر به حرکت نبودن ، اشکام بی اختیار می ریختن ، باورم نمی شد کسی که حتی از جونمم بیشتر دوسش داشتم الان چیزی بهم گفت که اصلا فکرشم نمی کردم
تهیونگ : ات من بزودی ازدواج می کنم
ازدواج
ازدواج
این جمله مدام برای ات تکرار می شد حتی فکرشم نمیکرد خواب این روزا ببینه چه برسه به واقعیت
البته تهیونگم مقصر نبود اون عاشق ات بود با جون و دل تنها عشق زندگیش می پرستید اما قربانی بود قربانی بازیچه های بزرگتراش مجبور به این ازدواج شده بود
برای فرار از این مشکل تنها راهش مس*ت کردن بود کار هر روز و هر شبش شده بود اونقدر میخورد تا از زندگی ، از واقعیت فرار کنه بجای اینکه دنبال راه و چاره باش
زیر بار حرف های بزرگترا خورد شده بود غرورش داغون شده بود دلش شکسته تر از همیشه شده بود
به اغوشی نیاز داشت به توجه به محبت کسی که با بند بند سلول های تنش دوسش داشت اما نمیتونست مجبور به اینکار شده بود ...... مجبور......
همانطور که غرق در نوشیدن بود با حس دستی بر شونه اش نگاهش به اون شخص داد بله درسته عمویش بود کسی که باعث و بانی این اتفاقات شده بود کسی که مجبورش کرده بود به این ازدواج تن بده
ش*ات دوازدهمم سر کشید اونقدر مست شده بود که کاراش دست خودش نبود و با گفتن تنها همین کلمه کافی بود که کل خشم و نفرتش نشون بده
عمو تهیونگ : واقعا فکر کردی که ات دوست داره اون الان با یکی دیگس
همین جمله کافی بود با حرص کتش برداشت سوار ماشین شد با تموم سرعت به سمت خونه ات تنها عشقش می روند
دقایقی بعد وقتی به خونه رسید محکم در کوبید با دیدن ات حتی فرصت حرف زدن بهش نداد اونقدر م*ست بود که با دستای سنگینش با تموم زورش با تموم عصبانیتی که داشت کتکش میزد عشقشو کتک میزد خون جلوی چشماشو گرفته بود
هیچ کنترلی در رفتارش نداشت با دیدن خونی که از ات می رفت لحظه ای ایستاد همون باعث شد تا دوباره به خودش مسلط شود
ادامه دارد.......
گوشیم در اوردم با شنیدن صدای عشقم لحظه ای اروم گرفتم انگار نه انگار قرار بوده مسئله مهمی بهش بگم همانطور که غرق صدای بم و گرمش بودم با چیزی که گفت خشکم زد
الو ........ الو ........ ات ....... با توعم....... هنوز اونجایی........ جوابمو بده ......... اتتتتت
با تموم وجودش اسممو فریاد میزد اما ل*بام قادر به حرکت نبودن ، اشکام بی اختیار می ریختن ، باورم نمی شد کسی که حتی از جونمم بیشتر دوسش داشتم الان چیزی بهم گفت که اصلا فکرشم نمی کردم
تهیونگ : ات من بزودی ازدواج می کنم
ازدواج
ازدواج
این جمله مدام برای ات تکرار می شد حتی فکرشم نمیکرد خواب این روزا ببینه چه برسه به واقعیت
البته تهیونگم مقصر نبود اون عاشق ات بود با جون و دل تنها عشق زندگیش می پرستید اما قربانی بود قربانی بازیچه های بزرگتراش مجبور به این ازدواج شده بود
برای فرار از این مشکل تنها راهش مس*ت کردن بود کار هر روز و هر شبش شده بود اونقدر میخورد تا از زندگی ، از واقعیت فرار کنه بجای اینکه دنبال راه و چاره باش
زیر بار حرف های بزرگترا خورد شده بود غرورش داغون شده بود دلش شکسته تر از همیشه شده بود
به اغوشی نیاز داشت به توجه به محبت کسی که با بند بند سلول های تنش دوسش داشت اما نمیتونست مجبور به اینکار شده بود ...... مجبور......
همانطور که غرق در نوشیدن بود با حس دستی بر شونه اش نگاهش به اون شخص داد بله درسته عمویش بود کسی که باعث و بانی این اتفاقات شده بود کسی که مجبورش کرده بود به این ازدواج تن بده
ش*ات دوازدهمم سر کشید اونقدر مست شده بود که کاراش دست خودش نبود و با گفتن تنها همین کلمه کافی بود که کل خشم و نفرتش نشون بده
عمو تهیونگ : واقعا فکر کردی که ات دوست داره اون الان با یکی دیگس
همین جمله کافی بود با حرص کتش برداشت سوار ماشین شد با تموم سرعت به سمت خونه ات تنها عشقش می روند
دقایقی بعد وقتی به خونه رسید محکم در کوبید با دیدن ات حتی فرصت حرف زدن بهش نداد اونقدر م*ست بود که با دستای سنگینش با تموم زورش با تموم عصبانیتی که داشت کتکش میزد عشقشو کتک میزد خون جلوی چشماشو گرفته بود
هیچ کنترلی در رفتارش نداشت با دیدن خونی که از ات می رفت لحظه ای ایستاد همون باعث شد تا دوباره به خودش مسلط شود
ادامه دارد.......
- ۹.۸k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط