مسابقات شروع شده بود

مسابقات شروع شده بود
دو مسابقه را برده بودم
که از دور اشاره کردند
تلفنت داره زنگ میخوره
صدای مادرم بود ،
سریع خودم را به بیمارستان
رساندم
در اتاق انتظار
نشسته بودم
دستانم عرق کرده بود
دلشوره داشتم
تمرکزم بهم خورده بود
و نمی‌دانستم
چیکار کنم
پشت در های بسته بیمارستان
قدم میزدم و گهگاهی به ساعت
خیره میشدم
دقیقه ها ، ثانیه ها ، ساعت ها
دیر می‌گذشت
از همه حال تو را جویا میشدم
میگفتند : نگران نباشید همه چیز درست میشه به بالاسری توکل داشته باش
تابلویی رو دیوار نگاهم را مجذوب خودش کرد
نوشته بود : الا بذکر الله و تطمئن القلوب
وقتی متن را خواندم دلم آروم گرفت
ایمانم به خدا بیشتر شد
آب دهانم را قورت دادم و بر صندلی که جلوی
در بود نشستم
ناگهان در اتاق باز شد
دکتر نگاهی به خانواده ام کرد و گفت : همراه بیمار کیه ؟!
من گفتم : منم ، چیزی شده آقای دکتر ؟!!
دکتر لبخندی ملیح زد و گفت : تبریک میگم شما صاحب فرزند دختر شدید
انشالله قدمش پر از خیر و برکت باشه
گفتم : اجازه هست برم ببینمش ؟
دکتر گفت : بعد از انتقال به بخش میتونید ببینیدشون
چند ساعت گذشت
وقتی دخترم را دیدم
از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم
چهره مهربونش ، لبخند ملیحش ، ماشاالله توپول مثل عمو اصغرش
با همسرم خوش و بش کردیم
گفتم اسم این فرشتمون رو چی بذاریم
گفت : ماهورا


بهترین کشتی گیر دنیا پدر شدنت مبارک⁦❤ ️⁩ #کشتی #wrestling
دیدگاه ها (۱)

خواب و بیدار بودمصدایی گاهی به گوشم می‌رسیدو قطع میشداز جایم...

زندگی من با بقیه فرق داشتهمه با هم مهربان بودندخنده از روی ل...

گاهی رفتار آدمی تو به فکر وا میدارد که تازه متوجه می‌شوی مرا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط