راوی:عسل
راوی:عسل
خداروشکر روزا خیلی زود گذشتن و بالاخره استرسای منو و یاشار تموم شد و روز عروسیمون رسید اینقدرخوشحال بودیم که سر از پا نمیشناختیم ساعتای 9 صبح جمعه بود که یاشار منو و مامان و خواهرامو رسوند آرایشگاه و چون آرایشگر وقتاش شلوغ بود لیلی و گیسو رفتن یه آرایشگاه دیگه.اول پوستمو پاک سازی کردنو و بعدشم شروع به درست کردن موهام کردن و یکی دیگه از شاگردای آرایشگر ناخونامو دیزاین میکرد
طبق گفته خودم موهامو اول هایلایت کرد و بعد شینیون.ساعت 6 و نیم بود که کارم تموم شد و با کمک مامانم لباسمو پوشیدم و نگاهی توی اینه به خودم انداختم و یه چرخ زدم و همه دست میزدن که زنگ درو زدن یاشار با کت شلوار کرم رنگش و موهای ژل زده ش با یه دسته گل رز قرمز دم در منتظرم بود دستمو گذاشتم روی شونه ش که برگشت طرفم و محکم بغلم کرد و گفت_دورت بگرده یاشار اخه چقدر ماه شدی ._خدا نکنه عزیزدلم توعم خیلی خوشگل و خوشتیپ شدی.دستمو گرفت و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت باغی که عروسیمون اونجا برگزار میشد چون عکس و فیلمامونو روز قبل گرفته بودیم بی معطلی رفتیم باغ
__________________________________________
راوی:لیلی
گیسو زودتر از من کارش تموم شد و آرمان اومد دنبالش و چند دقیقه بعد سعید اومد دنبال من مانتومو پوشیدمو و رفتم بیرون چشاشو گرفتم دستامو بوسید و برگشت دستشو حلقه کرد دور کمرم و در گوشم گفت_اینقدر خوشگل شدی که دلم نمیخاد بریم عروسی دلم میخاد از همینجا راهمونو کج کنیم بریم خونه که این آتیشی که روشن کردی تو قلب و جونمو خاموشش کنیم.خندیدم و گونه شو بوسیدم._من قربون خودتو و قلبت بشم اخه اقای جذابم تو خوشگلتری که._اینقدر دلبری نکن من اینجا هیچ غلطی نمیتونم بکنم روانی تر میشم خانوم خانوما.با خنده دستشو گرفتم و سوار شدم که دیدم سپهر صندلی عقب نشسته بود اینقدر ناز شده بود که دلم میخاست بخورمش.سعید هم نشست توی ماشین و راه افتادیم سمت باغ عروسی
_______________________________________________________________
راوی:یاشار
بعد از ورود باشکوهمون به باغ و عقدمون دی جی اعلام کرد که بریم وسط برای رقص.دست عسل رو گرفتمو و رفتیم.با ذوق و لبخند نگاش میکردمو و میرقصیدیم این عروسی و این آرامش رو مدیون لیلی بودم چون اگر نبود معلوم نبود چه اتفاقایی بیوفته و اون بود که مامان و بابامو راضی کرد بعد از رقص دونفره مون مامان و بابای منو و مامان و خواهرای عسل بهمون اضافه شدن و باهامون میرقصیدن یهو آرمان دوید سمت گیسو و یه چیزی در گوشش گفت و دوتایی دویدن سمت در باغ با دیدن ماشین فرزاد پسر عموم فهمیدم که گیسو و آرمان رفتن تا سرشو گرم کنن که یه وقت لیلی رو نبینه و بره سمتش چون واقعا نمیشد کنترلش کرد و هنوز فک میکرد لیلی مجرده و یکی از دلایل اومدنش ازدواج و بدست آوردن لیلی بود فقط خدا خدا میکردم که گیسو بتونه ببرتش یه جایی دور از میز لیلی و سعید بنشونتش
خداروشکر روزا خیلی زود گذشتن و بالاخره استرسای منو و یاشار تموم شد و روز عروسیمون رسید اینقدرخوشحال بودیم که سر از پا نمیشناختیم ساعتای 9 صبح جمعه بود که یاشار منو و مامان و خواهرامو رسوند آرایشگاه و چون آرایشگر وقتاش شلوغ بود لیلی و گیسو رفتن یه آرایشگاه دیگه.اول پوستمو پاک سازی کردنو و بعدشم شروع به درست کردن موهام کردن و یکی دیگه از شاگردای آرایشگر ناخونامو دیزاین میکرد
طبق گفته خودم موهامو اول هایلایت کرد و بعد شینیون.ساعت 6 و نیم بود که کارم تموم شد و با کمک مامانم لباسمو پوشیدم و نگاهی توی اینه به خودم انداختم و یه چرخ زدم و همه دست میزدن که زنگ درو زدن یاشار با کت شلوار کرم رنگش و موهای ژل زده ش با یه دسته گل رز قرمز دم در منتظرم بود دستمو گذاشتم روی شونه ش که برگشت طرفم و محکم بغلم کرد و گفت_دورت بگرده یاشار اخه چقدر ماه شدی ._خدا نکنه عزیزدلم توعم خیلی خوشگل و خوشتیپ شدی.دستمو گرفت و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت باغی که عروسیمون اونجا برگزار میشد چون عکس و فیلمامونو روز قبل گرفته بودیم بی معطلی رفتیم باغ
__________________________________________
راوی:لیلی
گیسو زودتر از من کارش تموم شد و آرمان اومد دنبالش و چند دقیقه بعد سعید اومد دنبال من مانتومو پوشیدمو و رفتم بیرون چشاشو گرفتم دستامو بوسید و برگشت دستشو حلقه کرد دور کمرم و در گوشم گفت_اینقدر خوشگل شدی که دلم نمیخاد بریم عروسی دلم میخاد از همینجا راهمونو کج کنیم بریم خونه که این آتیشی که روشن کردی تو قلب و جونمو خاموشش کنیم.خندیدم و گونه شو بوسیدم._من قربون خودتو و قلبت بشم اخه اقای جذابم تو خوشگلتری که._اینقدر دلبری نکن من اینجا هیچ غلطی نمیتونم بکنم روانی تر میشم خانوم خانوما.با خنده دستشو گرفتم و سوار شدم که دیدم سپهر صندلی عقب نشسته بود اینقدر ناز شده بود که دلم میخاست بخورمش.سعید هم نشست توی ماشین و راه افتادیم سمت باغ عروسی
_______________________________________________________________
راوی:یاشار
بعد از ورود باشکوهمون به باغ و عقدمون دی جی اعلام کرد که بریم وسط برای رقص.دست عسل رو گرفتمو و رفتیم.با ذوق و لبخند نگاش میکردمو و میرقصیدیم این عروسی و این آرامش رو مدیون لیلی بودم چون اگر نبود معلوم نبود چه اتفاقایی بیوفته و اون بود که مامان و بابامو راضی کرد بعد از رقص دونفره مون مامان و بابای منو و مامان و خواهرای عسل بهمون اضافه شدن و باهامون میرقصیدن یهو آرمان دوید سمت گیسو و یه چیزی در گوشش گفت و دوتایی دویدن سمت در باغ با دیدن ماشین فرزاد پسر عموم فهمیدم که گیسو و آرمان رفتن تا سرشو گرم کنن که یه وقت لیلی رو نبینه و بره سمتش چون واقعا نمیشد کنترلش کرد و هنوز فک میکرد لیلی مجرده و یکی از دلایل اومدنش ازدواج و بدست آوردن لیلی بود فقط خدا خدا میکردم که گیسو بتونه ببرتش یه جایی دور از میز لیلی و سعید بنشونتش
۴.۰k
۱۷ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.