راوی:لیلی
راوی:لیلی
از دیدن یاشار و عسل کلی ذوق میکردم داشتم به سعید مامان و بابای یاشار رو که میرقصیدن معرفی میکردم که یهو گوشی سعید زنگ خورد و به خطر سر و وصدا رفت پشت باغ حرف بزنه منم برای سپهر میوه پوست کندم و چون سهیل رو پیش مامان سعید گذاشته بودیم هر چند دقیقه یکبار بهشون پیام میدادم که اگر سهیل گریه کرد و اذیتشون کردن بریم بیاریمش ولی خداروشکر مامان سعید پیام داد که خوابیده.دوباره مشغول میوه دادن به سپهر شدم که یهو یکی صدام زد رومو برگردوندم و با چیزی که دیدم خشکم زد فرزاد پسر عموی گیسو بود خداروشکر شالم روی شونه هام بود و لباسمم بلند بود وگرنه خیلی بد میشد چون دوس نداشتم منو با لباس لختی ببینه ازش خیلی بدم میومد دستشو آورد جلو تا دست بده ولی من دست ندادم و فقط یه سلام کوتاه و خشک کردم لبخند دندون نمایی زد و گفت_چقدر بداخلاق شدی عزیزم._به شما مربوط نیست منم عزیز شما نیستم._این پسر کیه؟چقدر نازه._یعنی اینقدر خنگی که شباهتش به منو نفهمیدی؟._اهان برادرزاده ته پس._نخیررر پسرمه._داری شوخی میکنی._من با شما شوخی ندارم حالام برین کنار میخام برم پیش گیسو.ولی از لج من کنار نمیرفت داشتم باهاش جر و بحث میکردم که بره کنار یهو گفت_لیلی من هنوزم عاشقتمم بزار مال هم بشیم.پوزخند زدم و گفتم_تو چرا نمیفهمی مننن شوهر دارممم اینم بچه مونه یه بچه دیگه هم دارم که پیش مادر شوهرمه دست از سرم بردار گیسو بیخودی از تو پنهان کرد ازدواج منو باید بهت میگفت که پاپیچ من نشییی.خواست دستمو بگیره که هلش دادم همون لحظه سعید رسید و با اخم گفت_اقا کی باشن؟._به به اقای سعید معروف شما دخالت نکنین ایشون نامزد قبلی منه داره حالا ناز میکنه قهر کرده شما بفرمایین بشینین از خودتون پذیرایی کنین.رگای گردن سعید متورم شده بود و با صدای نسبتا بلند گفت_این خانوم همسر من و مادر بچه هامه کسی که باید گورشو گم کنه توییی نه مننن اگر هر رابطه ای بینتون بوده دیگه تموم شدههه الان لیلی متعلق به من و بچه هامونه حالیت شدددد؟؟یا حالیت کنممم؟.فرزاد بلند خندید و گفتبرات متاسفم که منو رد کردی واسه این پسره ی روانی من هم پولم بیشتر بود هم قیافه و اخلاقم بهتر لیلی خانوم تو باختییی چون منو انتخاب نکردی.سعید یقه شو گرفت از ترس پاهام میلرزید که گیسو و آرمان رسیدن آرمان هلش داد و از سعید جداش کرد و گیسو منو دلداری میداد ولی کارد میزدی خونم در نمی یومد گیسو داشت باهام حرف میزد که سعید گفت_لطفا برین من میخام با لیلی تنها حرف بزنم._اخه ._اخه نداره گیسو خانوم برین خواهشا.گیسو رفت و سعید دستمو گرفت و رفتیم ته باغ.زل زده بود بهم اومدم حرف بزنم که با داد گفت_هیچی نگووو لیلیییی هیچیی نگو نامزدت بوده که هیچ براش لبخندم میزنی ._من لبخند نزدم به خدااا._خودمممم دیدمممم._اون پوزخند بود نه لبخند._فقط بهم بگو چرا ازم پنهون کردی چرااا؟چرا باهاش همکلام شدی؟؟._سعید بزار برات توضیح بدم._هیچ توضیحی نیاز نیست لیلی فقط اینو بدون بدجور خنجر زدی بهم بدجوررر.دستمو ول کرد و رفت سمت میزمون.بغض کردمو و حالم اصلا خوب نبود چند دقیقه بعد برگشتم پیش سعید د اصلا محل نمیداد به من هر چی صداش میزدم هیچی نمیگفت آخرش گفتم_سعید فقط یه لحظه به حرفام گوش کن._جلوی بچه نمیخاد حرفی بزنه بزارش برای خونه._من همین الان باید باهات حرف بزنم سعیدتروخدا .کلافه دستشو برد توی موهاش اومدم حرف بزنم که صدامون زدن برای شام.یکم برای خودم شام کشیدم سعید هم بدون اعتنا به من برای خودش غذا کشید و نشست اصن غذا از گلوم پایین نمیرفت چند لقمه ای به زور خوردم گیسو فهمیده بود حالم بده به زور منو برد که برقصم یکم الکی رقصیدم ولی دوباره اومدمو و نشستم مجلس که تموم شد با عسل و یاشار دست دادم و براشون آرزوی خوشخبتی کردم و کادوشونو دادم سعید هم باهاشون با خوش رویی خداحافظی کرد و یاشار رو بغل کرد بعدش سپهر رو که خواب بود از بغل من گرفت و رفتیم توی ماشین سپهر رو خوابوند صندلی عقب منم نشستم صندلی جلو و سرمو تکیه دادم به شیشه اول سهیل رو از خونه ی مامان سعید برداشتیم و بعدشم رفتیم خونه و توی ماشین هیچ حرفی بینمون ردو بدل نشد به محض رسیدنمون سپهر و سهیل رو که خواب بودن گذاشتم اتاقاشون .سعید وایستاده بود روبه روی کاناپه و میخواست کتشو در بیاره که از پشت بغلش کردم و پشت گردنشو بوسیدم
نزاشتم حرفی بزنه و شروع به تعریف کردن کل ماجرا کردم از همون دوران دبیرستان که فرزاد اومد خواستگاری تا همه ی ماجراهای امشب وقتی تموم شد ولش کردم و خواستم برم که دستمو کشید و چسبوندم به دیوار بوی عطرش داشت دیوونم میکرد
از دیدن یاشار و عسل کلی ذوق میکردم داشتم به سعید مامان و بابای یاشار رو که میرقصیدن معرفی میکردم که یهو گوشی سعید زنگ خورد و به خطر سر و وصدا رفت پشت باغ حرف بزنه منم برای سپهر میوه پوست کندم و چون سهیل رو پیش مامان سعید گذاشته بودیم هر چند دقیقه یکبار بهشون پیام میدادم که اگر سهیل گریه کرد و اذیتشون کردن بریم بیاریمش ولی خداروشکر مامان سعید پیام داد که خوابیده.دوباره مشغول میوه دادن به سپهر شدم که یهو یکی صدام زد رومو برگردوندم و با چیزی که دیدم خشکم زد فرزاد پسر عموی گیسو بود خداروشکر شالم روی شونه هام بود و لباسمم بلند بود وگرنه خیلی بد میشد چون دوس نداشتم منو با لباس لختی ببینه ازش خیلی بدم میومد دستشو آورد جلو تا دست بده ولی من دست ندادم و فقط یه سلام کوتاه و خشک کردم لبخند دندون نمایی زد و گفت_چقدر بداخلاق شدی عزیزم._به شما مربوط نیست منم عزیز شما نیستم._این پسر کیه؟چقدر نازه._یعنی اینقدر خنگی که شباهتش به منو نفهمیدی؟._اهان برادرزاده ته پس._نخیررر پسرمه._داری شوخی میکنی._من با شما شوخی ندارم حالام برین کنار میخام برم پیش گیسو.ولی از لج من کنار نمیرفت داشتم باهاش جر و بحث میکردم که بره کنار یهو گفت_لیلی من هنوزم عاشقتمم بزار مال هم بشیم.پوزخند زدم و گفتم_تو چرا نمیفهمی مننن شوهر دارممم اینم بچه مونه یه بچه دیگه هم دارم که پیش مادر شوهرمه دست از سرم بردار گیسو بیخودی از تو پنهان کرد ازدواج منو باید بهت میگفت که پاپیچ من نشییی.خواست دستمو بگیره که هلش دادم همون لحظه سعید رسید و با اخم گفت_اقا کی باشن؟._به به اقای سعید معروف شما دخالت نکنین ایشون نامزد قبلی منه داره حالا ناز میکنه قهر کرده شما بفرمایین بشینین از خودتون پذیرایی کنین.رگای گردن سعید متورم شده بود و با صدای نسبتا بلند گفت_این خانوم همسر من و مادر بچه هامه کسی که باید گورشو گم کنه توییی نه مننن اگر هر رابطه ای بینتون بوده دیگه تموم شدههه الان لیلی متعلق به من و بچه هامونه حالیت شدددد؟؟یا حالیت کنممم؟.فرزاد بلند خندید و گفتبرات متاسفم که منو رد کردی واسه این پسره ی روانی من هم پولم بیشتر بود هم قیافه و اخلاقم بهتر لیلی خانوم تو باختییی چون منو انتخاب نکردی.سعید یقه شو گرفت از ترس پاهام میلرزید که گیسو و آرمان رسیدن آرمان هلش داد و از سعید جداش کرد و گیسو منو دلداری میداد ولی کارد میزدی خونم در نمی یومد گیسو داشت باهام حرف میزد که سعید گفت_لطفا برین من میخام با لیلی تنها حرف بزنم._اخه ._اخه نداره گیسو خانوم برین خواهشا.گیسو رفت و سعید دستمو گرفت و رفتیم ته باغ.زل زده بود بهم اومدم حرف بزنم که با داد گفت_هیچی نگووو لیلیییی هیچیی نگو نامزدت بوده که هیچ براش لبخندم میزنی ._من لبخند نزدم به خدااا._خودمممم دیدمممم._اون پوزخند بود نه لبخند._فقط بهم بگو چرا ازم پنهون کردی چرااا؟چرا باهاش همکلام شدی؟؟._سعید بزار برات توضیح بدم._هیچ توضیحی نیاز نیست لیلی فقط اینو بدون بدجور خنجر زدی بهم بدجوررر.دستمو ول کرد و رفت سمت میزمون.بغض کردمو و حالم اصلا خوب نبود چند دقیقه بعد برگشتم پیش سعید د اصلا محل نمیداد به من هر چی صداش میزدم هیچی نمیگفت آخرش گفتم_سعید فقط یه لحظه به حرفام گوش کن._جلوی بچه نمیخاد حرفی بزنه بزارش برای خونه._من همین الان باید باهات حرف بزنم سعیدتروخدا .کلافه دستشو برد توی موهاش اومدم حرف بزنم که صدامون زدن برای شام.یکم برای خودم شام کشیدم سعید هم بدون اعتنا به من برای خودش غذا کشید و نشست اصن غذا از گلوم پایین نمیرفت چند لقمه ای به زور خوردم گیسو فهمیده بود حالم بده به زور منو برد که برقصم یکم الکی رقصیدم ولی دوباره اومدمو و نشستم مجلس که تموم شد با عسل و یاشار دست دادم و براشون آرزوی خوشخبتی کردم و کادوشونو دادم سعید هم باهاشون با خوش رویی خداحافظی کرد و یاشار رو بغل کرد بعدش سپهر رو که خواب بود از بغل من گرفت و رفتیم توی ماشین سپهر رو خوابوند صندلی عقب منم نشستم صندلی جلو و سرمو تکیه دادم به شیشه اول سهیل رو از خونه ی مامان سعید برداشتیم و بعدشم رفتیم خونه و توی ماشین هیچ حرفی بینمون ردو بدل نشد به محض رسیدنمون سپهر و سهیل رو که خواب بودن گذاشتم اتاقاشون .سعید وایستاده بود روبه روی کاناپه و میخواست کتشو در بیاره که از پشت بغلش کردم و پشت گردنشو بوسیدم
نزاشتم حرفی بزنه و شروع به تعریف کردن کل ماجرا کردم از همون دوران دبیرستان که فرزاد اومد خواستگاری تا همه ی ماجراهای امشب وقتی تموم شد ولش کردم و خواستم برم که دستمو کشید و چسبوندم به دیوار بوی عطرش داشت دیوونم میکرد
۲۷.۶k
۱۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.